بیرون داره برف میباره ...
رو گاز شلغم گذاشتم
کدو حلوایی امداره میپزه
هات چاکلت درست کردم
کنار بخاری نشستم و به باریدن دونه های کوچولو کوچولوی برف نگاه میکنم
دلم نمیخواد به این فکر کنم چه اتفاقی قراره بیفته
به پنجاه درصد افزایش قیمت همه چی از ماه پیشم فکر نمیکنم
به زلزله و سرمای تو چادرو لرزیدنم فکر نمیکنم
به این حجم از نداری و بدبختی ام فکر نمیکنم
همه جا آرومه
درست شبیه رویاهام
نمیدونم سال دیگه این موقه کجام
کاش تو یه روستای دور افتاده وسط یه کشور با شرایط استیبل باشم که هرروز صبح رورنامه محلی رو میذارن دم در و برای هم نامه میفرستن
و لباسای ساده مینیمال میپوشنو هوای همدیگه رو دارن
کاش یه جا باشم که یادم نیاد چقدر ممکنه ادامه دادن با تجربه یه سری چیزا سخت باشه
کاش یادم بره وتن داشتن چطوریه چه شکلیه چه حسیه
کاش یادم نیاد یه تیکه بزرگ از قلبم خاک شده وسط دل یه پیشی زخمی خشمگین منتظر برای انتقام
کاش یادم بره این مدت چی گذشت
چی شد
چی میشه
کاش بگن داشتی کابوس میدیدی
همش بخاطر یه کمای طولانی مدت بوده
کاش چشمامو ببندم باز کنم همه چی سر جاش باشه
کاش این حجم از درد تو قلبم فرو نرفته بود کاش سنگینی آوار این حجم از تلخی رو شونه هام حس نمیشد
دیشب با ولاگ یلدا ناخودآگاه اشک ریختم
اشک ریختم
هی اشک ریختم
که ما چقدر مظلومیم
که ما چقدر گناه داریم
که ما چقدر تنهاییم
که ما چقدر ....
دیگه نه دلم بغل میخواد
نه امید
نه هیچی
دیگه چیزی نمونده برام
دیگه به هیچی نگاه نکردم
خنده هام الکیه
گوش دادنام الکیه
نگاهام فقط واقعیه چون بلد نیستم چشم بپوشم
بلد نیستم
تنها چیزی که هیچوخ نتونستم یادش بگیرم