مدتهاست افتادم رو گذر تند زمان
نمیفهمم کی ضب ضد کی روز شد کی گذشت
خیلی وقت هم هست که ننوشتم
راستش خیلی دوست دارم از تمام جزئیات ریز به ریز بنویسم
از اتفاقا
از حس های هر لحظه
از روزا
از معمولی ترین اتفاق هایی که هرروز تجربه میکنم
از ارتباطم با آدما
از خودم
آینده
چیزایی که دوس دارم تجربه کنم
اتفاق هایی که باید بیفته
میفته
و یه عالمه چیزای ریز و جزئی دیگه
راستش اونقدر دلم میخواد بنویسم ساعتها که خب ذهنم خالی بشه
نمیگم وقت نمیشه
من یکم تنبلی میکنم راستش
همه چی داره جدی تر میشه
این تعادل برقرار کردن بین زندگی آینده هدفا و روزنرگی و علاقه هام سخته برام
هرچی مینویسم باز وقت کم میاد
باز همه چی درس نمیشه
گاهی انقدر فکر تو ذهنم هس که سردرد میگیرم ...
اما خب
نمیدونم یه چیزی منو سر پا نگه داشته
یه دلیل محکم
حسرت چند روز آف یه مسافرت یه استراحت بی دغدغه مدتهاست تو دلمه
تقریبا یکساله که دارم با یه عالمه اتفاق مختلف سروکله میزنم
تقریبا یکساله که اونجوری زندگی کردم که بخاطرش سختی های قبل رو متحمل شدم
جلوی همه سختیای بیشتری که پیش اومد هم ادامه میدم ...
تا
بالاخره یه روزی یه جایی که باید نتیجه بده
فقط اینکه من حالم خوبه
حالم خیلی خوبه
و برام چیزی شبیه زندگی تو قلبم میتپه
حالا که هر روز ممکنه روز آخرم باشع تمام مهرمو میذارم برا خوب بودن حالم