من ماندم و باور هایی که هرلحظه محکم تر از همیشه در روح زخمی وجودم حس میشود
من ماندم و خلأ وجودی که نه دلخوشی هایش را تجربه کرد نه رویاهایش را ساخت و نه آرزوهایش مانده
من ماندم و تجربه تخریب شدن همه رویاهایی که حبس شدن یک خفگی در گلویم را به همراه داشت
صدایی که پر کشید به ناکجاآباد عمق وجودم
باور خیلی لحظه ها و زخم های بدون مرهم قلبی که برای تپیدن دلیلی پیدا نمیکند
دیگر از من چیزی باقی نمانده برای نوشتن
سکوت اجباری و سرکوب و ته کشیدنی که جان نوشتنی باقی نگذاشته
سکوت تلخ حاصل از نخواستن پس زده شدن ومقایسه های بی رحمانه ای که باختن به دیگری حقیقت انکارناپذیرهمیشگی اش بود
*احتمال صفرمطلق
*صدایی که خفگی را برگزید
*نبود موهای بافته شده
*گذشت نوزده سال از امید خالی
*سخته
*سکوت
فقط تو میتونی حال منو بهتر کنی ... فقط تو...تو...
- ۰ نظر
- ۳۰ فروردين ۹۶ ، ۱۹:۳۷