ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

۴۷ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

من   به اونی میگن که حتی اگه کلید و کیف پولشو جا گذاشت  

ساعت و گردنبند و پاپیون موهای بافته شدش یادش نمیره!


و همچنین mp3و  هندزفریش!!

  • ۲۸ بهمن ۹۵ ، ۱۲:۲۷

میشود یک کاری کنند من بافتن موهایم یادم برود بعد تو باکلی حوصله بنشینی یادم بدهی چطور موهای یک دختربافته میشود؟


میشود خواندن یادم برود تو همه کتاب های دنیارا برایم بخوانی؟


میشود همه اتفاق های دنیا دیگربرایم تکراری نباشد بعد  تو  دنیاو اتفاق هایش را برایم تعریف کنی؟


اصلا میشود باز به دنیا بیایم و از اولش با من بزرگ شوی؟


میشود اولین صدای موج را باهم بشنویم اولین موجی که روی پاهایم می آید کنار توباشد ؟

اصلامیشود من رابرداری ببری ساحل دریا  قول میدهم هرچقدرهم دور از راه رفتن خسته نشوم!


میشود اولین نت های موسیقی زندگیم را تو  یادم بدهی؟



میشود برای اینکه اسمم یادم بیاید تو  صدایم کنی!؟

  • ۲۷ بهمن ۹۵ ، ۲۲:۱۶



فقط اینو بدون قلب من  لابلای نوشته های تو  با هر نفس تو     و  جایی میان وجود تو میزنه...
  • ۲۷ بهمن ۹۵ ، ۱۶:۳۷

خوبی دختر هایی که آرایش نمیکنند این است که وقتی میگویی مهمانی داریم شانه کردن موهایشان یعنی اوج آماده شدنشان...

دخترقصه موهایش راشانه کرد  برخلاف معمول دامن پوشید ونقش عکاس مهمانی را بازی کرد!

 از همه عکس میگرفت اما برای اینک خودش هم در عکس ها باشدجلوی آینه به دوربینش لبخند میزد!!


دخترقصه یواشکی از لبخندهای پدرعکس میگرفت و بودنهایش رامیگذاشت گوشه قلبش...

خوشحال بود از تک دختربابابودن و لبخندهایش را زندگی میکرد...



دخترقصه هیچ چیز جز عشق دخترانه قلبش نداشت بعنوان  کادو برای مبارک شدن تولد پدر ...


اما با همه وجودش خدارابخاطر دادن نقش دختربابا بودن به او درزندگیش  شکر میکند.



اینو خیلی دوس دارم...

لطفا بیاد من گوشش کن.

  • ۲۶ بهمن ۹۵ ، ۱۹:۵۳

از جمله من بودن  من اینه که هرازچندگاهی دست دعا به سمت آسمان برمیدارم و میگم : خداوندا هرکه فرزندی طلب کرد نیکویی چون من بر وی ببخشای  !!

بعد رو کرده به والدین با صدایی رسا میپرسم : شما چه کار خیری فی سبیل الله انجام داده اید که پاداشی چون من به شما عنایت گردیده!؟




و در پاسخ تنها    سکوتی پوکرفیسانه ...!!

اگراو سرمابخورد دخترقصه باهمه بی تجربگی اش سوپ درست میکند روی پیشانی اش حوله تر میگذارد

داروهایش را بموقع میدهد شربتش راخودش به اومیدهد

راستش را میدانی آدم وقتی سرما میخوردبیشتر از همه اینها محبت لازم میشود

آنجاست که هرنگاه نگران  هردست نوازش  هرنفس و  هرلحظه بیدارماندن میتواند معجزه باشد

میتواند تبش راپایین بیاورد

میتواند دردش را آرام کند

اصلا همه ی عشق قلبش را برای خوب شدنش بدهد



+دختر قصه عاشق نوشتنه و  تو   تنها دلیلش واس ادامه ای...








.

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۳ بهمن ۹۵ ، ۱۴:۱۳




تونمیدونی چقد حس خوبی بودخوندن نوشته هام لابلای نوشته ها و ذهن کسی که هیچوقت ندیدمش

انقداین حس گره خوردن به ساخته های ذهنت واسم خوب بود

شبیه هیچی توگذشتم نبود

یه حس گنگ ملس دوست داشتنی

پیچیدگی های ذهن کسی که برای من حاضرشد این همه بنویسه

تا حالا هیچکس واسم ننوشته بود

هیچکس منو اینطوری توذهنش قصه نکرده بود

خیلی واسم ارزش داشت

هیچوقت یادم نمیره

هیچوقت فراموش نمیکنم

تو نمیدونی خط بخط نوشته هات کلمه هاش حسش چقدواسم ارزش داره

بهترین هدیه ای ک تاحالا گرفتم بود

علاقه هام و کمی ازوجودم

از ته ته دلم امیدوارم بهترینارو تجربه کنی...

  • ۲۱ بهمن ۹۵ ، ۱۹:۵۹