من نمیدونم اما حس میکنم اون پاک ترین و زیباترین وجودیو داره که توی تمام این سالهای زندگیم حس کردم
چشماش ...
وای چشماش
هربار که یاد خنده هاش میفتم اشک تو چشمام جمع میشه
هیچ چیزی جز خوبی و مهر توی وجودش و قلبش ندیدم و حس نکردم
اون عمیق ترین ارامش رو میتونه توی تمام ریشه های وجودم به حرکت دربیاره
میتونم حس کنم وقتی که هست وقتی که میخنده دیگه هیچی تو دنیا نمیخوام جز اینکه فقط خیره بشم به ترکیب خنده لباش و چشمای زیباش
الان که دارم اینارو مینویسم یه عالمه اشک گومبول گومبول شده رو بالشتم
و من اونقدر دلم براش تنگ میشه که هر بار هربار اگه بیشتر از چند ثانیه تو بغلش بمونم بغضم میگیره
من هیچوقت این حجم از دوست داشتن رو توی وجودم نداشتم
هیچوقت فکر نمیکردم بشه اینطوری شیدا بود
شیفته شد
عاشقی کرد
هر بار که چند قدم میرم عقب ترو به جزئیات حرکات معمولیشنگاه میکنم انگار دیگه خودم نیستم اونم
انگار همه وجود من داره با اون ادامه میده
با اون نفس میکشه
با اون زندگی میکنه
با اون توانایی حرکت داره
انگار که همه وجودم بهش گره میخوره و ریشه میکنه تو وجودش ...
من هیچوقت انقدر نتونستم کسی رو دوست ... داشته باشم ...
- ۱ نظر
- ۱۲ خرداد ۰۳ ، ۲۳:۴۸