ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

۹ مطلب در تیر ۱۳۹۸ ثبت شده است

تا حالا کسی اشکاتو با لباش پاک کرده ؟

وی فردا ۸ صبح پراتیک داره و طبق حروف الفبا نفر اول کلاسه 

وی دو جزوه ۳۰۰ صفحه ای باید بلد باشه 

وی باید ۱۰۰ نمره پروسیجر نمره بگیره 

وی خیلی خیلی شرایط عجیبی داره :/

مامانم بهترین و مهربون ترین ادم زندگیمه 

خوشگل ترین لبخندا و قشنگ ترین نگاهارو داره

مامانم خوشمزه ترین ته چینای دنیارو درست میکنه و اروم ترین لحظه هارو برام به وجو میاره 

دلم براش تنگ میشه وقتی اینجام

 خیلی ...

دلم میخواد ساعتها بشینم جزئیات حرکات صورتشو خندیدناشو نگاه هاشو حرف زدناشو نگاه کنم 

هر بار برمیگردم خونه تغییرای مامانمو حس میکنم 

خستگیاش دلمو به درد میاره 

دلم میخواد بغلش کنم عین بچگیام وقتی کار میکنه از پشت دستشو بگیرم بازوشو بوس کنم 

من به معنای واقعی کلمه دلم مامانمو میخواد ...

هر اتفاقی بیفته من بخاطر همه تلاش هایی که همه این سال ها کردی همه بالاپایینایی که تجربه کردی همه اتفاقایی که پشت سر گذاشتی محکم محکم بغلت میکنم بهارم :)
فردا حواستو حسابی جمع کن 
فردا نذار هیچی جلوی موفق شدنتو بگیره 
هرچی بلدی بزن و برگرد 
تو بخاطر بهار بودنت عزیزی 
هیچوقت خودتو با هیچکس مقایسه نکن حتی گذشته خودت فقط سعی کن الان کاریو انجام بدی که فکر میکنی حال دلتو بهتر و بهتر میکنه و کیف میکنی باهاش 
برات بهترین بهترین و بهترین ارزوهارو دارم کلی انرژی مثبت خفن 
ماچ به لپت 
مراقب خودت باش 
فائزه برای توام بهترینارو میخوام امیدوارم حالت همیشه خوب باشه و از ته دل اروم باشی عزیزدلم ...

اون آدم مهریونیه آرومه و میشه روش حساب کرد 

و اینکه احساساتیه شبیه به من ...

از امتحانام فقط همینو بگم که تا حالا برای هر ۶ نمره از یکی ۱۰۰ نمره مجموعا ۳۳۰ نمره و خورده ای

برای ۱۲ نمره از یکی ۵۰ نمره و برای ۱۵ نمره از یکی دیگه ۳۰ نمره تشریحی نوشتم 

و هنوز به یک سوم قضیه ام نرسیدم !!


بزرگ تر که میشی خیلی چیزا برات رنگ میبازه خیلی چیزا معنیشو پیشت از دست میده خیلی چیزا دیگه دغدغت نیست واست مهم نیست 

میدونی چی میگم؟ 

ارزش خودشو از دست میده 

آدم تجربه که میکنه میبینه نه این همچینی اون چیزی که فکر میکرد نیست

گیر میکنی تو مرحله نمیدونم اصن چی هست تازه نمیخوامم بدونم

بهم گفت یه لحظه بیا بیرون 
فکر کردم با نهاله  
باز گفت یه لحظه بیا بیرون اشاره کردم با منی ؟ 
گفت اره 
بهم گفت من ترم بعد مهمانی گرفتم یه جای دیگه اگر دلخوری ای از طرف من پیش اومده معذرت میخوام
اون لحظه نه دلخوریم مهم بود نه معذرت خواهیش 
فقط رو کلمه مهمانی گرفتن قفل کرده بودم ...
دلم گرفت... 
خیلی دلم برای خودم سوخت گناه دارم

دیگه هیچی راجع به هیچیم به هیچکس نمیگم.