ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

امید به زندگی

چهارشنبه, ۶ تیر ۱۴۰۳، ۰۹:۰۳ ب.ظ

من که تا جایی که به خاطر میاورم آدمِ آدم گریزی بودم 

اصلا همه تلاشم این بود بدو بدو از هیاهوی آن بیرون پناه بیاورم به قفلِ پشتِ درِ خانه مان 

اصلا چیزی شبیه به حس افتادن یک چیز باارزش وسط اقیانوسِ عمیق 

خیلی عمیق 

خیلی خیلی عمیق 

شبیه سکانسِ آخر تایتانیک در پیری اش که گردنبند را به اقیانوس می اندازد 

نمیدانم 

گاهی فکر میکنم تا مرز ترکیدن پیش میروم و عجیب قوی ام 

دوام می آوردم 

و از دور لبخند میزنم و تمام درست و غلط های همه این دنیای تختِ گردالویِ مستطیلِ چند ظلعیِ نامنتظمِ فلان فلان شده برایم معنایش را از دست میدهد 

 

و تو ..

اما تو ...

تو مرکز همه هزارتوهایِ بی انتهایِِ ذهنِ مشوشِ منی .

  • ۰۳/۰۴/۰۶

نظرات (۱)

  • جیران کمندی
  • چه قابل لمس بود.

    پاسخ:
    :) 
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">