دوست داشتن یه نفر عین قماره
تو قمار میکنی به گا بری یا نه
اصلاحیه :
در واقع انتخاب بی معنا تر ازون چیزی بود که باید مینوشتم
- ۰ نظر
- ۲۷ فروردين ۰۲ ، ۱۰:۱۹
دوست داشتن یه نفر عین قماره
تو قمار میکنی به گا بری یا نه
اصلاحیه :
در واقع انتخاب بی معنا تر ازون چیزی بود که باید مینوشتم
سردمه
به خیانت فکر میکنم
به ناکافی بودن
به اینکه نمیخوام دیگه قوی باشم
به خوب نبودن
به درد کشیدن
به اون
میخوام یا نمیخوام ؟
مگه مهمه
تهش اونی که آسیب میبینه منم
تهش اونی که وابسته میشه قراره من باشم
تهش اونی که ...
نمیدونم
انگار موضع ضعف شده باشع قلمرو دلم
انگار که سرد نشسته باشم یه گوشه و دلم بخواد تموم شم
نیست بشم
یه جوری که انگار هیچوقت نبودم
دلم میخواد که ...
نمیدونم
حتی نمیدونم چی درسته چی غلط
نمیدونم چی میشه
نمیدونم چی باید بشع
یادمه بی صدا بی حرکت فقط درد نحمل کردم و اشک از گوشه چشمم ریخت
یادمه از ته دلم دلم تنگ شد
کاش برا پی ام اس باشه
کاش مشکل پریود باشه بهم ریختن هورمونا باشه
کاش همه چی تموم ش بالاخره
کاش من بالاخره بتونم اعتماد کنم
کاش وقتی میگن به تخمت بگیر بتونم
کاش تواناییشو داشته باشم
کاش بشع
آی دلم
من که همیشه از ته دلم مایه گذاشتم
قلبم تیر میکشه
یه چیزی رو سینم سنگینی میکنه
یه چیزی رو قلبمه
یه چیزی جلوی نفس کشیدنمو میگیره که حتی نمیدونم چیه
همش رو بدنم کبودی هست
روز به روز دارم ضعیف تر میشم
دلم میخواد گریه کنم
اما نمیتونم
میتونم
انگار نمیخوام
انگار دارم خفش میکنم درونمو
اگه دروغ بگه چی
دروغ میگه
من میدونم که منو نمیخواد
منو دوست نداره
میدونم الکی میگه که من خر بشم
نمیخوام
نمیخوام تو موضع ضعف قرار بگیرم
نمیخوام آسیب پذیر باشم
میخوام فرار کنم
...
گاهی وسط شلوغی شیفت دلم میخواد یه جایی بودم که رو چمن های نم خورده در حالی که داره بارون ریز میباره پا برهنه آروم آروم راه برم
حس خنکی و لمس اون زنده بودنه
اون آزاد بودنه
اون حجم از آرامشو یه جا جا بدم تو قلبم
مامان چند روز دیگه میاد و من دلتنگشم
گاهی عزیزام که پیشمن هم باز دلتنگشونم
امروز پاستا درست میکنم
برناممو مینویسم
امسال نمیذارم دیگه چیزی اذیتم کنه
نمیخوام از پس یختیا برنیام
میخوام برم
دور شم
از هر چیزی که آرامشمو بهم میریزونه
تنهایی اونقدرایی که فکر میکنید بد نیست
برعکس تمام تلاشت برای خودته
نه لازمه کسیو قانع کنی
نه استرس داشته باشی اتفاقی بیفته
خلاصه که بازم دارم هذیون میبافم :)
بچه که بودم ، خیلی بچه مامان همیشه گوگوش گوش میداد
یادمه نوارش همیشه تو خونه پخش میشد
برا همین گوگوش منو همیشه یاد مامان میندازه
یاد خونه
آرامش
یاد کم کم بزرگ شدن
یادمه مینشسنم کنار ضبط و به معنی کلمه های شعرایی که میخوند فکر میکردم
نمیدونم چرا
آهنگای گوگوش حالا هم برام همون حسو داره
تو خونه موقع آشپزی میذارم گوش میدم برای گربه ها باقی مونده مرغ رو میذارم تو تراس کوچولو خونه و درو باز میذارمو عاشق تکون خوردن پرده و هماهنگیش با برگای سبزو تازه درخت توت تو حیاط میشم
این آروم بودنه
این قشنگی
اینو این لحظه هارو با دنیا عوض نمیکنم
تو خونه بوی آویشن پیچیده ...
و من به این فکر میکنم اینجا چیکار میکنم
من هر بار که خیلی دلم میگیره اونقدری که توی دفترمم نمیتونم بنویسم به فیلم ها و عکس های کهکشان نگاه میکنم
به این فکر میکنم که ما خیلی کوچولوتر و به مراتب بی اهمیت تر ازونی هستیم که دلمون تو این مدت کوتاهی که فرصت زندگی داریم بگیره
دارم به این فکر میکنم که هربار که بهش فکر میکنم میبینم ما یه هستی کوچیک تو یه نیستی بزرگیم
اما من صبورترم ...
من صبورم
صبور ...
برای دلم ...
اشکال نداره اگه برای کسی اهمیت ندارم چون اصلشم همینه
چون واقعیت همینه
چیزی جز این بودنه که عجیبه
من چشم هام رو میبندم و به خودم پناه میبرم
او را یکی از پست هایی که در رابطه با اتفاقی که برایم افتاده بود نوشته بودم پیدا کردم
نمیدانم هنوز من را میخواند یا نه
اولین چیزی که برایم نوشت این بود که اگر خواستم در رابطه با تجربه تلخم برایش بنویسم با او صحبت کنم
من آن موقع هنوز جراتش را پیدا نکرده بودم
میترسیدم
از چه نمیدانم
فقط حرف نمیزدم
گریه میکردم
انگار توانایی انجام کار نداشته باشم
انگار که ...
خشکم زده باشد
راستش اصلا انتظارش را نداشتم
از دل بیان مبهم یک تجربه تلخ دوستی چند ساله ای شروع به جوانه زدن بکند
حالا اما
خوشحالم ...
بزرگ شدنش
رشدش
تجربه هایش
بودنش
توانایی هایش
خنده هایش
زیبایی هایش
پخته بودن هایش
او برای من یک تارای کوچکتر بچد که من از دل آینده در زمان سفر کرده بودم و قرار بود همدمش باشم
نداشته اش
من هیچوقت حامی و پشتیبان نداشته ام
همیشه
همه کارها
همه مشکلات
و همه اتفاقات را خودم به جان خریدم
و خودم انجام دادم
و خودم ...
خودم ...
این خودم را سفت در آغوش میکشم
و خوشحالم بابت تمتم نداشته های بقیه بودنش حتی اگر بارها خسته شده
بارها بریده
و بارها ...
گاهی ...
چقدر زمان دیر میگذرد
چقدر آهسته میگذرد
من دلتنگ او هستم
دلتنگ آغوشش
حمایتش
دلتنگ لمس سرانگشتانش روی تن عریانم
اصلا دلتنگ معشوقه بودن
دلتنگ شنیدن نفس های آرامش
مژه هایش
لب هایش
دلم برای عاشقانه ها و بی پروایی هایی شبیه به عشق فروغ به معشوفه اش تنگ شده
دلم برای زندگی کردن
یک زندگی معمولی داشتن هم تنگ شده
از فردا همه چیز روتین مرتب تری به خودش میگیرد
:)
ماشین بیشتر از ۷۰ درصد افزایش قیمت ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دارید چه غلطی میکنید با اوضاع
هرروز بدتر از دیروز هر لحظه بدتر از لحظه قبلش
چطور میشه اینطوری رید تو یه مملکت
واقعا حتی با بهترین برنامه ریزی و تجربه ام نمیشه اینجوری رید به زندگی این همه آدم
چطور میشه چطور ممکنه اصن
دارم دیوونه میشم
کی میشه ته این قصه تلخ و تاریک برسه ؟
من ازین شهر رفتم
هیچ احساس دلتنگی و تعلقی ندارم
دارم تمرین نیکنم شبا دلم نگیره
وابسته و دلبسته نشم
و اون بلیط یه طرفه رو با لبخند بدمو از گیت رد شم
دارم جون میکنم فقط خودم باشم
از پس همه چی از کارای مدرکم گرفته تا عوض کردن پوشال کولر آبی خونه خودم انجام بدم
اینجا کار کردن درسته دویدنو نرسیدنه
اما به هر قیمتی باشه من تلاشمو میکنم
دوس دارم بهش بگم اگه باهام میای بیا باهم بریم من همه سختیای مسیرو به جون میخرم
اما خب سربازی شرایط کار کردنو جون کندن
گاهی دلم میخواد به هیچی فکر نکنم
به هیچی
فقطو فقط به همین الان نگاه کنم
رو نفس کشیدنم تمرکز کنم تا باورم ش زنده ام
یه زنده که اتفاقا نامرئی هم نیست
ازینکه باید یه عالمه جون بکنم تا بتونم تمرکز کنم و این حجم از فکروخیالو کنترل کنم گاهی خسته میشم
گاهی یه عالمه اشتیاق دارم برای یاد گرفتن
برای تغییر
هر بار که همه چی انقدر سختو پیچیده شده حس کردم درست پیش رفته
من میدونم که کار راحتی نیست
میدونم هیچی تو دنیا راحت به دست نمیاد
حتی میدونم دهنم قراره بیش از پیش سرویس ش
اما خب میخوام به خودم ثابت کنم از پس همش برمیام
و میدونم تو این مسیر تنهام
تنها تر از هر زمان دیگه ای تو زندگیم
من تو مدت زمان کمی ۱۳ کیلو وزن اضافه کردم
اعتماد به نفسم ...
داغون شد
هرکی منو میدید میگفت چقدر چاق شدی همه میگفتن بسه دیگه ریدی به هیکلت خیلی خوب بودی با خودت داری چیکار میکنی
و دوس پسر احمقم با گفتن اندازه گاو شدی ضربه آخرو زد
باسکول چیه ؟ یه چیزی که باهاش گوسفند وزن میکنن
بهم میگفتن برو رو باسکول وزنتو ببین
من ضربه زیادی خوردم
ازون حرفا برای من آسیب روانی وحشتناکی موند که حتی همین الان که ۶۳ کیلو شدم و دقیقا ۱۰ کیلو کم کردم هنوز اعتماد به نفسی که باید ندارم
هنوز باورم نمیشع
همچنان احساس اضافه وزن دارم
منی که لذت غذا یکی از دلخوشیام بود با عذاب وجدان غذاهای معمولی رو میخورم
وقتی خونه ام ترجیح میدم چیزی نخورم
و از تظر ذهنی خیلی اذیت شدم
بااینکه میبینم سایز کم کردم
لباسام بهم گشادن
بااینکه جلوی آیینه میبینم شکم ندارم
اما باز میگم اضافه وزن دارم
باید لاغر تر بشم
هیچکدوم ازون آدمای سمی که اون حرفارو زدن بهم دیگه تو زندگیم نیستن چون همون موقه ریدم بهشون و گفتم حیف که آیینه بیشعوریتو مث عن بودن ریختت بهت نشون نمیده :)
ولی اثرش موند
من اون موقه هیچی از پودر شدن اعتماد به نفسم نشون نمیدادم
برعکس خیلی حالمو خوب نشون میدادم
اما ساعتها گرسنه میموندم
غذای درست حسابی نمیخوردم
دیگه از شیرینی و بستنی لذت نمیبردم
منزوی شده بودم
و کوید
کوید منو نجات داد
دیگه آدمارو نمیدیدم
دیگه دانشگاهو خوابگاه سمش نبودم
دیگه تموم شده بود
نمیدونم آدما چطور میتونن با حرف های چرتشون انقدر اثر عمیق و طولانی مدتی بذارن رو آدم
من در ظاهر اوکی بودم حتی شاید خودمم نمیدونستم این آسیب عمقی به این عمیقی داشته باشه
اما از عدد ۷۳ متنفرم
و ازین ۶۳ لذتی نمیبرم
و همش میترسم باز تکرار ش
بااینکه میدونم مهم اصلاح سبک و رژیم غذاییمه
مهم خودمم که بدنمو دوس داشته باشم
میخوام بگم خیلی وقتا از نظر تئوریک خیلی چیزارو میدونیم اما در توانمون نیست
میخوام بگم سخت گیر بودن خودمون گاهی از همه دنیا بیشتره
من همیشه باید یکی باشه مجبورم کنه یه کاری کنم
و همیشه سعی کردم اون یکی خودم باشم
اما فهمیدم باید مهربون تر بود
اگه نه از پا درمیام ...
پسر من خودمم باورم نمیشع باز لاغر شدم
باز هیکلم خوب شده
تازه هنوز ورزشو شروع نکردم درست درمون
دلم تنگ شده
بهارای تهران عشقه عشق من خیلی دوس دارم پیاده روی تو محله های قدیمیشو
حالا درستع که قراره بهار امسال با اینور اونور رفتنو وزارت بهداشتو خارجه و دانشگاهو اینا دهنم آره ولی خب اشکال نداره
این لابلاها خوبه که جاهای جدسدم میبینم
خلاصه اینکه باید حسابی حواسمم جم کنم چیزی از دستم در نره
بازی جدی جدی شورو شد :)