ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

همه من :)

جمعه, ۳۰ تیر ۱۴۰۲، ۰۸:۴۷ ق.ظ

وقتهایی که دارم از عمق وجودم زندگی میکنم ساکت میشم 

این اتفاق هر باری که چشمام تو چشمات افتاده برام پیش اومده 

برای چند ثانیه حتی ساکت شدم و جزییات چشمهات رو به خاطر سپردم 

شاید باید اعتراف کنم که فکر نمیکردم همچین چیزی وجود داشته باشه 

حداقل اینکه برای من پیش بیاد 

تو تمام اون چیزی که من از یه آدم انتظار داشتم داری 

از یه دوست انتظار داشتم داری 

از یه همراه 

یه یار ....

تو همه اونچیزی که میتونستی داشته باشی داری

خودتی 

و این برای من باارزش ترینه 

میخوام بگم وسط شدید ترین فشار های روانی آرومم میکنی 

اسمتو بذارم پناهگاه 

بذارم آرامش 

بذارم چی که بتونه تعریفی از تورو تو دلش جا بده 

 

چشمامو میبندم و برای همه آدما یکی مثل تو آرزو میکنم ...

تا همه دلشون آروم باشه و دلشون گرم 

دلگرم به نفسای کسی که همه وجودشون شده باشه 

 

 

 

  • ۰۲/۰۴/۳۰

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">