ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

شناور موندن روی آب

شنبه, ۱۰ تیر ۱۴۰۲، ۱۰:۵۴ ق.ظ

تو این مدتی که گذشت دایره ارتباطیمو محدود کردم 

خیلی محدود 

تقریبا خیلی خیلی محدود 

راضی ام ؟ 

به شدت ...

خیلی

آروم ترم 

بعد از پشت سر گذاشتن اتفاقات گذشته و اتفاق هایی که افتاد تازه دارم یکم روی آرامش رو میبینم 

باید بیفتم دنبال کارام 

این مدت همش بدو بدو داشتم 

تا جایی که تونستم با برنامه ریزی پیش رفتم 

احساسات مختلفی رو تجربه کردم 

اما ادامه دادم 

تقریبا دو ماه شد که خیلی جدی معجزه زندگیم اتفاق افتاده 

میخوام فقط بذارم اتفاق بیفته و خودمو بسپارم به جریان گذر لحظه ها 

آروم رها 

درست شبیه شناور موندن روی آب ...

 

  • ۰۲/۰۴/۱۰

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">