ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

ساکت تر از همیشه ام

شنبه, ۱۴ مرداد ۱۴۰۲، ۱۰:۲۸ ق.ظ

این روز ها اتفاق های زیادی افتاده 

چیزی که ملموس حس میشود حساسیت های ذهنیم است 

حس میکنن دلم برای وقت هایی شبیه به ذوق دیدن هر قسمت از سریال میخواهم زنده بمانم تنگ شده 

روز ها پشت سر هم میگذرند 

دلم میخواهد فراموش بشوم 

و فقط وند نفر از نزدیک ترین آدم های زندگیم مرا بخاطر داشته باشند 

دلم میخواهد دغدغه نداشته باشم 

اوضاع دارد بهتر میشود 

دارم آرام تر میشوم 

اصلا یک سری چیزها به چشمم هم نمی آید 

دارم یه این فکر میکنم که چرا حس میکنم زمان کم دارم 

دلم نمیخواهد بهانه گیری کنم

دلم بیشتر میخواهد زندگی کنم 

مثلا اگر له من بگویند داری میمیری حسرت چه چیزهای ساده ای در دلم ممکن است بماند 

نمیدانم 

ساکت تر از همیشه ام 

...

  • ۰۲/۰۵/۱۴

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">