خوشنمک بازی
سه شنبه, ۸ فروردين ۱۴۰۲، ۰۸:۵۷ ق.ظ
دیروز دخترونه با پانیذ رفتیم بیرون
رفتیم عمارت روبرو از کیفیت غذاش نگم که بالاخره بعد مدتها یه چیز خوشمزه خوردم بیرون
بعدشم نشستیم کلی حرف زدیم از خودمون و تصن متوجه نشدم که چطور پنج ساعت گذشت !
گفت من ازون بیمارستان که رفتم یکی از بچه ها برگشته گفته من باهاشم در حالی که نبودم و حتی نمیشناختمش
یه چیزی چند وقت پیش اتفاق افتاد من صب داشتم بعد شیفت سنگین عصرو شبم برمیگشتم خونه و از شدت خستگی و گیجی حتی نمیفهمیدم دوروبرم چه خبره
یه پسره ای از خونشون درومد ازون دست اومد این سمت و از کنارم که رد شد نزدیکم شد و گفت جوووون
من داشتم بالا میاوردم و حس میکردم چرا باید یه آدم انقدر مریض و آزاردهنده و چندش باشه
خلاصه که ازین کارای مسخره ماشالا جون اوف کوفتوزهرمار نکنید
- ۰۲/۰۱/۰۸