ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

خوشنمک بازی

سه شنبه, ۸ فروردين ۱۴۰۲، ۰۸:۵۷ ق.ظ

دیروز دخترونه با پانیذ رفتیم بیرون 

رفتیم عمارت روبرو از کیفیت غذاش نگم که بالاخره بعد مدتها یه چیز خوشمزه خوردم بیرون 

بعدشم نشستیم کلی حرف زدیم از خودمون و تصن متوجه نشدم که چطور پنج ساعت گذشت ! 

گفت من ازون بیمارستان که رفتم یکی از بچه ها برگشته گفته من باهاشم در حالی که نبودم و حتی نمیشناختمش 

یه چیزی چند وقت پیش اتفاق افتاد من صب داشتم بعد شیفت سنگین عصرو شبم برمیگشتم خونه و از شدت خستگی و گیجی حتی نمیفهمیدم دوروبرم چه خبره 

یه پسره ای از خونشون درومد ازون دست اومد این سمت و از کنارم که رد شد نزدیکم شد و گفت جوووون 

من داشتم بالا میاوردم و حس میکردم چرا باید یه آدم انقدر مریض و آزاردهنده و چندش باشه 

خلاصه که ازین کارای مسخره ماشالا جون اوف کوفتوزهرمار نکنید 

  • ۰۲/۰۱/۰۸

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">