ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

برای خوردن اون توسریا

يكشنبه, ۱۳ فروردين ۱۴۰۲، ۰۲:۱۶ ب.ظ

روزی هزاااار بار قدردان اینم که جدا شدم 

هزاااااااران بار بابت اینکه مستقل شدم و کسی نیست برینه تو اعصابم 

و اینکه دیگه امکان نداره پاشم بیام اینجا 

امکان نداره 

دارم همه وسایلمو جم میکنم و گمونم هرگز دیگه برنگردم 

احتمالا کل امسال رو یا بیمارستان باشم یا خونه 

و دنبال کارای رفتنم هر چی زودتر 

واقعا دیگه دلم نمیخواد خودمو مجبور به تحمل کنم 

اون حتی ازون فاصله هم همه تلاششو میکنه محدودم کنه 

و من اونقدر حساس شدم که اگه کسی سرم داد بزنه حالم بد میشه 

تنگی نفس میگیرم 

میلرزم 

و هی اون لحظه ها برام تکرار میشن 

هی جلوی چشممه 

واقعا فکر میکنید من کم میارم ؟ 

نوچ 

نمیذارم هیچی جلومو بگیره 

هیچی 

واقعا نمیذارم هیچی جلوی انتخابامو بگیرع 

نمیذارم با حرفاتون با قضاوتاتون با بدرفتاریاتون اعصابمو بهم بریزید 

اجازه نمیدم به هیچ بهانه ای 

  • ۰۲/۰۱/۱۳

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">