ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

واقعا نی می دا نم

دوشنبه, ۱۴ فروردين ۱۴۰۲، ۱۲:۵۷ ب.ظ

من واقعا نمیدونم این داستان قضیش چیه 

تا میای از یکی خوشت بیاد اکس هفت سال پیشت برمیگرده 

یکی که فکرشم نمیکنی ازت خوشش میاد 

یه سری حقایق میریزه بیرون 

یهو همه باهم پیشنهاد میدن

عجیبه چرا همه چی انقدر 

چون ته ته تهش تو مودت رو با خودت بودنته :) 

  • ۰۲/۰۱/۱۴

نظرات (۳)

اصلا یه وضعی😄

پاسخ:
میبینی انصافا؟ 

دقیقا :)) بساطیه

پاسخ:
😅

آره😑

پاسخ:
هعی !
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">