اما تو هیچوقت نمیفهمی من لاک مشکی میزدم چون تودوس داشتی
نمیفهمی من چقدر ذوق تولدتو داشتم
نمیفهمی چه عذابی بهم دادی
اشکال نداره من میرم
همیشه همین بود
برم تا راحت تر زندگی کنید
- ۴ نظر
- ۱۲ بهمن ۰۱ ، ۱۸:۳۶
اما تو هیچوقت نمیفهمی من لاک مشکی میزدم چون تودوس داشتی
نمیفهمی من چقدر ذوق تولدتو داشتم
نمیفهمی چه عذابی بهم دادی
اشکال نداره من میرم
همیشه همین بود
برم تا راحت تر زندگی کنید
اونروز صبح تو پتو پیچیدی دور خودتو برام صبحانه آماده میکردی
من کرخت تازه از خواب بیدار شدنم بودم اما حاضر نبودم ازت چشم بردارم
حرکاتت راه رفتنت
جزئیات
جزئیات دیوونه کننده
هماهنگی آهنگ پلی شده از گوشیت با نور
با قاب بودنت
با اینکه شب تلخی رو گذرونده بودیم
بااینکه میدونستم برات اهمیتی ندارم
بااینکه برات وجود نداشتم
تلخی اینکه هیچوقت دوستم نداشتی
چشم دوختن بهت
چرا انقدر دلگرفته ام برات
بهش میگم میشه بیای خونه یه ویتامین سی برام بزنی توی پرانتز وریدی
تهش میگم ببخشید هزینش چقدر میشه
خندش میگیره میگیره بوس
میگم خب بقیشو چطور میخوای برگردونی
ازینکه انقدر حاضر جوابم معمولا میگه عجب
من براش عجیبم
براش با همه دخترایی که دیده فرق دارم
اما هنوز به من میگه شما و من هر بار میگم نکنه دو نفرم خودم خبر ندارم
ولی باز میگه شما
این مطمئن ترم میکنه
که بهش یه سری چیزا رو نگم
چون راحت نیستم
چون اون برا من شماتره
غریبه تره
رسمی تره
اتفاق بالا : ساخته ذهن نویسنده
پرسیدم کی بالاخره بخاطر آزادی بنوشیم
باید میپرسیدم کی در تهران آزاد ببوسمت
باید یک نقطه ویرگول کنار دنده هایم هک شود
سکوت شب را دوست دارم
حرف نزدن را
ساعتها میشود بیدار ماند
فکر کرد .ساعتها میشود زندگی کرد
غرق شد ..
در سکوت .
سکوتی بع ژرفای عمق بی انتهای آب های بزرگترین اقیانوس های جهان هستی
2222 روز از وبلاگ داشتنم میگذره
نمیدونم چیزی حدود این همه روز بعد کجا ممکنه باشم
فقط میدونم چیزی که برام مهمه اینه آرامش داشته باشم و توانایی ادامه دادن
از کجا شورو شد ؟
چی؟
داستان ؟
یا دل گرفتنم ؟
جفتش .
ما چند تا جوجه دانشجو بودیم که تو یه کلینیک باهم کار میکردیم
خب ؟
درسمون تموم شد هر کی رف یه وری
سربازی طرح تغییر محل سکونت
یکیمون تازه رفته سربازی بعد به همه اون بقیهمون بجز من زنگ زده
من ؟
اره دلم گرف
خیلیم گرفتا
ولی کون لقشون
نوشتم بمونید برا هم .
و ..
تارا افت د گروپ
من واقعا حوصلم کم شده
ینی به صفر رسیده
دلم که میگیره میزنم بیرون میرم انقلاب کتاب خوندن
میشینم خونه گاهی کتاب میخونم
کلا کتاب خوندن داره نجاتم میده
کم
قطره چکونی
ولی همیشه هس
مث آدما نیس
حوصلم نمیکشه دیگه
نمیخوام باشم
نبودمما
هیچوخ
فق توهمشو داشتم
الان دیگه با اصالت دیگه نیستم
قشنگ همچین درس حسابی
یکیشونم رف سر کار به من نگف
به اون بقیه گفته بود
خب من نیستم دیگه
وجود ندارم
دیگه طاقت شنیدنشم مدارم
حس دوس داشته شدنم مرده
حس نمیکنم
دلم گرفته
به درک اصن
هی ...
گمونم اینطوری بهتره
دیشب تو انقلاب دو نفر داشتن همدیگه رو میبوسیدن
اونقدر قشنگ بودن
اونقدر حس خوبی بود دیدنشون کنار هم که دلم نمیخواست تموم بشه
اگه چیزی قرار باشه تو دنیا مارو نجات بده گمونم همین دلخوشیای کوچیکه
یه دخترک موفرفری زا استایل کلاسیک و سن کم و یه پسرک خوش تیپ با احساس
نمیدونم
ولی من یاد با استرس و ترس بوسیدن معشوقم تو شلوغ ترین خیابون وقتی یه نوجوون کله هر بودم افتادم
حس هیجانشو با هیچی عوض نمیکنم
اون هیجان اون تپش قلب اون میزان از خواستن و دلتنگی
من دوستش داشتم با تمام تپش های قلبم
با تمام تواناییم برای خواستنش
من دوستش داشتم اندازه تمام اون چیزی که میتونستم
:)
هیچ چیز بیشتر از ساکت شدن یه آدم نمیترسونه
بیشتر از هر چیز دیگه ای ته دلمو خالی میکنه
من ترجیح میدم اونقدر بلند باهم دعوا کنیم داد بزنیم
ولی سکوت بینمون اتفاق نیفته
من از سکوت میترسم
چون وقتی خودم ساکت میشم از همه چی دورتر میشم
حتی تو
حتی زندگی
حتی دلخوشیام
به نبودن اونقدر نزدیک میشم
که فاصلم باهاش یه اقدامه
حتی اطمینان هم نیست
اونم رد میکنم .
ساکت نشو
من دلم میگیره :`(
من میفهمم چه سخته
میدونم چه فشاری رو قلب کوچیکته
میدونم وقتی حتی بگی مهم نیست هست
حتی میدونم هیچ کاری از بودنم برنمیاد
من فقط دلم میخواد حالت خوب باشه
همین
پس هر چی ام که شد قوی بمون
حتی اگه یه روزی یه جایی از من برنمیومد و بیشتر از توانم بود که
باشم ..
این مدت خیلی خودمو اذیت کردم
بی خوابی کشیدم
شیفتای پشت هم رفتم
لانگ های طولانی
دوجا کاری
ضعیف شدم
اذیت شدم
زیر چشمم گود افتاد
چشمام میسوخت
از بی خوابی حوصله هیچ کاری نداشتم
خونوادمو ندیدم
نفهمیدم امسال چطور گذشت حتی
اما الان
الان فقط این برام مهمه که
من فقط این برام مهمه که
آروم باشم
نه پول
نه هیچ چیز دیگه ای مهم تر از من نیس