- ۳ نظر
- ۰۳ آذر ۹۹ ، ۱۳:۵۱
جالبه اما من ۹/۹/۹۹ بخش زنان زایمان کارآموزی دارم و حس میکنم قراره از شدت شلوغی بخش بپوکیم !!
امروز اولین مریضی که رفتم بالای سرش یه دختر متولد ۸۰ بود که اولین زایمانش رو تجربه کرده بود
به شدت بارداری پرخطریو پشت سر گذاشته بود و سندروم هلپ داشت و زایمانش اورژانسی بود
بی حوصله بود و بچش سینشو نمیگرفت
آزمایشات کبدیش همه اختلال داشت
و هر لحظه که نگاش میکردم فقط تو ذهن کلمه چرا ریپیت میشد
چرا باید یه دختر تو هیژده سالگیش این همه فشار متحمل بشه
و میدونم هیچ دلیلی قدرت و توانایی قانع کردنمو نداره
یه تصمیم جدید گرفتم و هیشکی نمیدونه و قرارم نیست بدونه
راستی عصرا میرم تو محوطه یه بطری آب میخورم آهنگ گوش میدم و یکم راه میرم تا حالم بهتر ش
این استاد زنان زایمان خیلی سخت گیره خیلی خیلی
دوس دارم بهداشتم بذاره برم دیگه تا ترم دیگه کاراموزی نداشته باشم
میخوام انجامش بدم
رهام
رهاتر از همیشه
کد 99 به بخش اورژانس
ینی یکی بغل گوشم داره جون میده ...
دخترک ساکت درونم همه وسیله هایش را جمع کرده
حالا من آماده کوچ ام به دورترین نقطه درونم
دیگر نوشته ای از من جایی خوانده نخواهد شد.
استاد عجیبی بود !
متوجه حساسیت دستم شد
به ناخنام گیر نداد
به لاک ناخنامم گیر نداد
موقع توضیح صاف تو چشمام نگاه میکرد
موقع پانسمان دستامو خودش گذاشت جایی که باید میذاشتم تا چسب راحت جدا بشه
از من خواست دفترشو بیارم
و اخر کلاس بهم گفت تو از فردا نمایندم باش
هر باری که بهم میگه امیدم تو هر شرایطی که باشم قند تو دلم آب میشه
یه دلگرمی بزرگه برا دلم
من همه حس استقلال طلبیمو همه تلاشم برای کار کردنو همه حس خیرخواهیمو همه آروم بودنمو از اون دارم
نمیدونه چقدر دوست دارم اون بخنده و من چشم بدوزم به مژه هاشو بگم چقدر خوشگله
اون نمیدونه من اوایل کرونا هر بار شیفت میرفت بغضم میترکید و اشک میشد رو گونه هام نمیدونه فکر یه لحظه ندیدنش چه فشاری بهم وارد میکرد
نمیدونه با هر cpr موفقش من درست اندازه یکی از اعضای خونواده اون بیمار خوشحال شدم
نمیدونه وقتی اون بچه سه ساله خوشگلو از غرق شدن نجات داد انگار بچه خود منو داد بغلم
نمیدونه چقدر زیاد دوسش دارم
نمیدونه چقدر ارومم که هست
امیدش بودن کار سختیه اما از ته دلم خوشحالم که فقط و فقط مامان منه :)