ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.
و تو
از
هر آنچه
تاکنون
دیده بودم
زیباتری

بایگانی

میشه لطفا تو هر شهری که هستید دنبال قرص ایمونوگلوبولین ایدز بگردید تو داروخونه ها و بیمارستانای شهرتون

این جواب آزمایش بیمار یکی از بچه هامونه که باهاش نیدل استیک شده 

نیدل استیک شدن ینی سرنگ آلوده به خون وارد دستش شده 

خواهش میکنم اگر میتونید خبرشو بهم بدید دوران طلاییشو نباید از دست بده 

دخترک ساکت درونم همه وسیله هایش را جمع کرده 

حالا من آماده کوچ ام به دورترین نقطه درونم 

 

دیگر نوشته ای از من جایی خوانده نخواهد شد.

استاد عجیبی بود !

متوجه حساسیت دستم شد

به ناخنام گیر نداد 

به لاک ناخنامم گیر نداد 

موقع توضیح صاف تو چشمام نگاه میکرد 

موقع پانسمان دستامو خودش گذاشت جایی که باید میذاشتم تا چسب راحت جدا بشه 

از من خواست دفترشو بیارم 

و اخر کلاس بهم گفت تو از فردا نمایندم باش

 

 

 

 

هر باری که بهم میگه امیدم تو هر شرایطی که باشم قند تو دلم آب میشه 

یه دلگرمی بزرگه برا دلم

من همه حس استقلال طلبیمو همه تلاشم برای کار کردنو همه حس خیرخواهیمو همه آروم بودنمو از اون دارم 

نمیدونه چقدر دوست دارم اون بخنده و من چشم بدوزم به مژه هاشو بگم چقدر خوشگله 

اون نمیدونه من اوایل کرونا هر بار شیفت میرفت بغضم میترکید و اشک میشد رو گونه هام نمیدونه فکر یه لحظه ندیدنش چه فشاری بهم وارد میکرد 

نمیدونه با هر cpr موفقش من درست اندازه یکی از اعضای خونواده اون بیمار خوشحال شدم 

نمیدونه وقتی اون بچه سه ساله خوشگلو از غرق شدن نجات داد انگار بچه خود منو داد بغلم 

نمیدونه چقدر زیاد دوسش دارم 

نمیدونه چقدر ارومم که هست

امیدش بودن کار سختیه اما از ته دلم خوشحالم که فقط و فقط مامان منه :) 

 

مدتهاست دلم میخواد پیدا بشم 

شاید باید بگم پیدام کنه یه نفر 

همیشه زندگی اجتماعی راحت تر از تنهایی به وجود اوردن بوده برام 

 

این بار انگار با همه بارهای دیگه فرق میکنه 

این بار موقع جمع کردن وسیله هام حس عجیب غریبی داشتم 

انگار ترکیبی از دلتنگی و اطمینان و ابهام و امید رو تجربه میکنم 

انگار دارم برای یه تغییر بزرگ میرم 

چشمامو میبندم و به چایی زعفرون کنار دوستم فکر میکنم 

بنظر آرامش بخش میاد وقتی پر از خیلی چیزام 

 

شبیه ترین کلمه به درونم سوسپانسیونه

دقیقا همونقدر ناپایدار که اگه ساکن بشه همه چی اروم میشه و انگار اتفاقی نیفتاده 

دقیقا با همون ماهیت 

 

 

 

 

کاش آدما یه حسگرایی تو قلبشون داشتن که میفهمیدن کسی دلش براشون تنگ شده 

عجیب دلم میخواد برم چابهار 

عجیب تر دلم یزد میخواد 

و شیراز و فاطمه

دلم جنوب میخواد 

دلم پابرهنه راه رفتن رو ماسه های ساحل میخواد 

دلم آفتاب دم غروب میخواد 

شب بام شهر میخواد که بگم ببین ادما چقدر کوچولوان

دلم آغوش میخواد لمس شدن میخواد بوسه میخواد 

دلم صدای موج میخواد 

دلم گرمای تن میخواد 

دلم چایی زعفرون میخواد 

دلم قطاب میخواد 

دلم یه نگاه با محبت واقعی میخواد 

دلم امنیت میخواد...

چشمامو میبندم میگم میشه و به اورژانس بیمارستانی فکر میکنم که قراره هرروز برم و خداخودش بهم رحم کنه 

حلال کنید :) 

من باز هوس ویس کردم :)

سوالی اگه هست بپرسید 

موضوعی نظری انتقادی پیشنهادی هرچی 

من همیشه تو جرات حقیقتا جراتو انتخاب میکنم 

میخوام ریسک کنم !!

هرکی فالور ۶۰۰ ام وبم باشه میرم ازش لب میگیرم 😂