ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

روز چهارم

چهارشنبه, ۳ دی ۱۳۹۹، ۰۹:۲۵ ق.ظ

میدونی این روزا تقریبا زندگیم همونطوریه که میخواستم شلوغ پلوغه .

و من ازینکه بتونم این شلوغی رو با برنامه ریزی هندل کنم لذت میبرم 

شیفت این روزهای من با دوتا پسر میگذره که از نظر شخصیتی کاملا با همدیگه فرق دارن و میشه گفت از زمین تا اسمون باهم فرق دارن اما تو یه وجه کاملا شبیه همن اونم لجبازی! 

حاضر نیستن وقتی جایی از کار یکی گند میزنه خیلی زیرپوستی کاور بکنن همو واین دقیقا چیزیه که حتی با تجربه و سابقه کاری هم به دست نمیاد این ازون چیزاست که باید باید تو شخصیت وجود داشته باشه 

خب قاعدتا من حواسم بیشتر هست چون هر لحظه ممکنه حتی یه چیزی که بلد نبودن انجام بدنو بندازن گردن تو!!

صد البته که سعی در کوبوندنشونم قابل تحسینه !!

از همه اینا که بگذریم قراره یکم شولوغ پولوق تر بگذره این مدت ...

 

مراقب خودت باش 

امضا : تارا 

  • ۹۹/۱۰/۰۳

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">