بابا همیشه میگه بلیط صندلی جلو نگیر یه ترمز بگیره میری تو شیشه میمیری
من اما همیشه شوق چشم دوختن به جاده نمیذاره جلو نشینم
حتی تپش قلبای ترمزای یهویی اتوبوسم بهم حس زندگی میده
اصن بنظرم زندگی محافظه کارانه اسمش زندگی نیست
انگار گذاشته باشنت تو یه محفظه خلأ
دیروز ۲۳۰۰۰ قدم برداشته بودم
تو کل مسیر تا تجریش البوم مورد علاقم پلی شد
صبح دربندو پیاده اومدیم تا تجریش
رفتیم باغ فردوس اونجا داستان ها پیش اومد
کافه لمیز
پل طبیعت
باغ کتاب
باورم نمیشد همه ابنارو تو یه روز برم
انگار ارزوی مدتها تو خونه موندنم براورده شده بود
مرسی از زهرای همیشه پایه که ذوق کردن من از کتاب براش ارزش داشت و با اینکه پاش درد گرفته بود حتی به روم نیاورد
من خیلی دوست دارم زهرا خیلی
همه لحظه هایی که باهام قدم برداشتی برام باارزش بود
امیدوارم کلی اتفاق خوب برات بیفته
بعدم رفتم خوابگاه فلافل خوردم :)
اینا همه رو گفتم که بگم دیروز بعد کلی مدت که حس افسردگی رخنه کرده بود تو وجودم تونستم حس رهایی و سبکی داشته باشم .
خوشحالم ...
اینکه تو لحظه زندگی میکنم حالمو بهتر میکنه
یه اعتراف دیگه هم بکنم اینکه میبینم داری برا ساعت به ساعت زندگیت برنامه میریزی اینکه میبینم دفتر برنامه ریزی ای که پیشنهاد دادمو گرفتی باعث میشه خیلی خوشحال بشم و خب حسود درونمم تازه فعال بشه !