ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.
و تو
از
هر آنچه
تاکنون
دیده بودم
زیباتری

بایگانی

هیچ کجای این سیاره کسی چشم انتظار دختر ساخته ذهن نویسنده نبود 

کسی شوق دیدنش را نداشت 

اصلا کسی اهمیتی برایش نداشت 

کسی هم دلش تنگ نبود 

کسی هم نمیخواستش

کسی هم نبود 

شاید اینجا سیاره اشتباهیست 

شاید مشکل محاسباتی در اعداد کوانتومی اتم به اتم مولکول به مولکول سلول به سلول تنش رخ داده بود 

مینویسم شاید چون با اینکه نطمئن هست باز هم وسیله هایش را جمع میکند و سوار اولین اتوبوس ترمینال خالی شهر کوچکش میشود که برود 

کجا؟ 

نمیداند 

یعنی میداند 

مقصد مسیر است مقصد جاده است 

مقصد درونی ترین نقطه عطف بطن چپش است 

دقیقا بطن چپ قلبش ...

 

#عازم 

  • ۰۵ بهمن ۹۹ ، ۰۰:۳۹

اریانفر عزیز منتظرمه تا تو جاده گوشش بدم...

 

 

 

یک و ماه و چهار روز گذشته :) 

میبینی هنوز حواسم هست 

  • ۰۴ بهمن ۹۹ ، ۱۱:۰۲

دلم برات تنگ شده 

  • ۰۳ بهمن ۹۹ ، ۲۳:۵۴

اعصابم اونقدر خورده 
اونقدر خورده 
که دلم میخواد  شبیه گلادیاتورها برم وسط یه بیابون یا بکشم یا کشته بشم

به جد میگم هیچی هیچی هیچی مزخرف تر از درس خوندن تو سیستم ریده آموزشی و یه مشت استاد معیوب العقل و سادیسمی اینجا نیست 

مگه یکی خر و احمق باشه خودشو تو همچین شرایط گهی قرار بده 

  • ۲۹ دی ۹۹ ، ۱۲:۰۹

اما من اعتراف میکنم دچار سندرم استکهلمم و بی صبرانه منتظرم یه روزی اتفاق بیفته و تجربش کنم 

  • ۲۸ دی ۹۹ ، ۲۱:۵۶

یه دلتنگی عجیب غریب برا ته کلاس نشستن و اسمی که تا یه ترم هیشکی ازم نمیدونست و ایده ای که هیشکی ازم نداشت 

برا تو هیچکدوم از عکسا نبودن 

برا شنیده نشدن دیده نشدن 

برا کم تجربه پر از دردی که بغض داشت خفش میکرد 

ولی اون لیمو شیرینو کامل میخورد تا تلخیشو یادگاری نگه داره ته گلوش 

  • ۲۸ دی ۹۹ ، ۱۱:۴۲

احتمالا انزیمای متابولیسم بدنم وقتی کار میکنه که امتحان دارم 

تا شورو کنم به فیلم دیدنو و خوندن چیزایی که دوسشون دارم و  اگه نخونم ممکنه دیگه نتونم بخونم 

پس فاک میانترم شفاهی قلب فردا 

  • ۲۸ دی ۹۹ ، ۱۱:۱۵

فکر کنم تنها کسی که تو کل وطنم پاره تنم میخواد ۱۰ تا امتحان بدون میدترمو تو ۶ روز بده ، تازه با این حال رفته سویلو دانلود کرده که بشینه به حوصله ببینه فقط من میتونم باشم !

  • ۲۸ دی ۹۹ ، ۰۸:۴۸

فقط میتونم با اطمینان بگم حالم از کارکردن با بچه ها و سالمندا بهم میخوره 

دلم میخواد بیارم بالا وقتی مریضمون یا سالمنده یا بچه 

اصصصصلا نمیتونم تحملشون کنم 

 

  • ۲۷ دی ۹۹ ، ۲۰:۵۴