ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

عجیبه اما گاهی دلم میخواد با هر ۶۷۲ تاتون دوست باشم 

  • ۲۹ فروردين ۰۰ ، ۲۱:۳۷

تولدت مبارک 

راستی یه شب خوابتو دیدم 

خواب خوبی بود :)

اما پیویت پیدا نشد برات تعریف کنم 

  • ۲۶ فروردين ۰۰ ، ۲۲:۴۰

دلم میخواهد بروم بچه های همه کادر درمان را در آغوش بگیرم و آرام دم گوششان بگویم میدانم اینجای قضیه هم هیچکس مارا درک نکرد بگویم میدانم اینجا هم بی کسی خفه مان کرد 
بگویم میفهمم ماندن وسط همه چیز چقدر حس خفگی مزمن گلویمان را تشدید کرده 
نه میشود به بقیه فهماند هر بار که به قصد بیمارستان به رفتنش از در چشم میدوزم تکه ای از جانم را بدرقه اش میکنم 
و نه میشود فریاد زد که تحمل استرس این فشار چند برابر همه دردهای گذشته روی هم است 
ننمیتوانم تلخی ته گلویم را کاری کنم که کنارم دلتنگش میشوم وقتی خستگی اش چند برابر همیشه در نگاهش ایستادنش لحن صدایش لمس میشود 
هربار که برایم تعریف میکند دادوبیداد و توهین عادت کردنی نیست قلبم مچاله میشود که آخر به کدامین گناه 
به گناه ۱۲ ساعت نفس نکشیدن از پشت سه لایه ماسک آب و غذا نخوردنش از ترس جان 
دلم میخواست جای من بودند میدیدند هر شیفت جانت را راهی کردن چه حسی میتواند داشته باشد 
اینهایی که نوشتم کابوس نیست 
دقیقا ۱۴ ماه زندگی هرروزه من از وابستگی ام به تپیدن قلبم در سینه مادرم است 
من بغض میکنم وقتی خستگی اش را میبینم اما او عاشق است یک عاشق صبور
من بعد از ۱۴ ماه برای اولین بار جایی مینویسم که تنها فرزند یک پرستار بخش مراقبت های ویژه بیماران کووید۱۹ هستم 
اما فقط روی کاغذ او تنها مادر من بود 
بیشتر از من مراقب عزیزان دیگران بوده
این را چون مادرم است نمیگویم 
این را چون عشقش است نوشتم 
راهی جز خودمان برای زنده ماندن نمانده

  • ۱۹ فروردين ۰۰ ، ۲۱:۴۶

هر لحظه ممکنه همه چیز رو رها کنم 

  • ۱۴ فروردين ۰۰ ، ۲۲:۴۳

بچه ها کیا پایه ان آخر هفته بعد یه دورهمی بذاریم تهرون ؟ 

  • ۱۳ فروردين ۰۰ ، ۰۰:۴۱

د یه چیزی بگید لعنتیا دلم پوسید 

  • ۰۹ فروردين ۰۰ ، ۲۲:۵۶

دلم جاده آهنگ تهران صدای نفس نامرئی راه مهم بودن نگاه بغض 

فکر فکر فکر 

به کی بگم ؟ 

 

  • ۰۸ فروردين ۰۰ ، ۲۲:۱۶

یازده مرداد هفتادوشش

  • ۰۸ فروردين ۰۰ ، ۲۱:۳۹

کاش یکی بود الان زنگ میزدم باهاش حرف میزدم 

  • ۰۶ فروردين ۰۰ ، ۰۰:۳۱

عین چی دلم برا ظهرایی که از مدرسه برمیگشتم ومپایر میدیدم تنگ شده 

  • ۰۵ فروردين ۰۰ ، ۰۰:۳۷