ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

مسیر بازیو بلد

چهارشنبه, ۲ تیر ۱۴۰۰، ۰۸:۵۷ ب.ظ

دلم میخواد صفحه صفحه بنویسم 

بلکه خالی شم 

بلکه سبک شم 

کاش میشد یه سری چیزارو بغل کرد محکم فشار داد و حس کرد 

چرا یهو بعضی چیزا جوری تموم میشن که انگار هیچوقت نبودن ؟ 

میدونی 

دلم میخواست یه شماره غریبه بگیرم و ساعتها حرف بزنم 

سا مثلا برم روبروی آدم تنهای میز بغلی تو کافه بشینم و دستامو بگیره و من با هق هق اشکام حرف بزنم 

دوست دارم بدو بذو بذم تا ته دریا 

انگار خودمو ول کردم تا گم بشه اما اون راهو بلده با یه کلاف وصل شده بهم 

کاش برم

امتحان چهار واحدی فردا عصرم تخمم نی 

اه چم شده 

خوبما اما تنبلم 

انگار هیچی دیگه برام مهم نی 

کی خودمو جموجور میکنم 

هوف 

  • ۰۰/۰۴/۰۲
تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.