ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

این میل همیشگی به رفتن در واقع همان خواستن همیشگی هیچ جا نبودن نیست ؟ 

  • ۰۵ تیر ۰۰ ، ۱۵:۲۲

چرا هر شب یادت میفتم ؟ 

  • ۰۵ تیر ۰۰ ، ۰۱:۱۷

هیرو اسم پسرشو هیراد گذاشته 

و من هنوز حس میکنم ما همون دو تا دختر بچه ایم که عصر میرفتیم تو محوطه دوچرخه سواری و اون منو با شیطونیای آریا اذیت میکرد 

پسر ۱۲ سال گذشته 

و من هنوز که هنوزه باورم نمیشه انقدر بزرگ شدیم که هیرو همسر باشه مادر باشه اما دوست من نباشه 

  • ۰۳ تیر ۰۰ ، ۲۳:۴۷

مهرداد آخر هفته اجرا داره و من نیستم 

دقیقا همین سه ماهی که من بودم اون نبود حالا که من نیستم هست 

راستی اونبار ازش قول بغل گرفتم اما موند تو دلم 

فقط جلوش نتونستم جلوی اشکمو بگیرم 

منو یادشه 

منو یادش اومد 

اونقدر دلم براش تنگ شده که دلم میخواد همین امشب برم به دیار استقلال 

دلم برا دوستامم تنگ شده 

هرچند برم به کسی نمیگم 

اما خب 

یه تنهای دلتنگ بهتر از یه تنهای بی احساسه 

 

 

  • ۰۳ تیر ۰۰ ، ۲۲:۳۰

هرچه میخواهی برایم از انقلاب از آزادی و از جنگ بگو اما بعد از آن مرا ببوس  

  • ۰۳ تیر ۰۰ ، ۲۱:۳۲

این خاک چقدر دیگه باید جسد تو خودش جا بده 

چقدر دیگه آدما باید بی هم با مصیبت بمونن 

تا کی باید جون کند 

کی این نفرین و نحسی ازین خاک برداشته میشه 

بس نیست این همه رو زمین و هوا و خاک و آب مردن ؟ 

  • ۰۳ تیر ۰۰ ، ۱۸:۲۸

دلم میخواد صفحه صفحه بنویسم 

بلکه خالی شم 

بلکه سبک شم 

کاش میشد یه سری چیزارو بغل کرد محکم فشار داد و حس کرد 

چرا یهو بعضی چیزا جوری تموم میشن که انگار هیچوقت نبودن ؟ 

میدونی 

دلم میخواست یه شماره غریبه بگیرم و ساعتها حرف بزنم 

سا مثلا برم روبروی آدم تنهای میز بغلی تو کافه بشینم و دستامو بگیره و من با هق هق اشکام حرف بزنم 

دوست دارم بدو بذو بذم تا ته دریا 

انگار خودمو ول کردم تا گم بشه اما اون راهو بلده با یه کلاف وصل شده بهم 

کاش برم

امتحان چهار واحدی فردا عصرم تخمم نی 

اه چم شده 

خوبما اما تنبلم 

انگار هیچی دیگه برام مهم نی 

کی خودمو جموجور میکنم 

هوف 

  • ۰۲ تیر ۰۰ ، ۲۰:۵۷

عجیبه ولی دلم برا میم تنگ شده 

حس میکنم اینجارو میخونه 

اگه میخونی دلم برات تنگ شده خر :) انقدر دنیارو سخت نگیر دنیا به اندازه کافی دار مکافات هست دیگه لازم نیست خودت بیشتر از قبل برینی بهش عزیزدلم 

از فردا آخرین امتحانام شروع میشن یه هفت هشت تا تخصصی دارم تا آخر ماه تمومه بعدشم اگه دوز دوم واکسنمو بزنم میرم پیش نهال باهم بریم شیراز 

بعدم تا خود بهمن هرروز دو شیفت بیمارستانم 

دیروز یه اتفاقی افتاد که داشتم میپوکیدم رسما 

نوتیف گوشیمو بستم و جواب هیشکیو ندادم 

هنوزم دلم نمیخواد حرفی بزنم 

میخوام بشینم کتابمو بخونم و سریالمو ببینمو لش آهنگ گوش بدم 

بعدشم بشینم درس بخونم 

راستی حالم ازینکه سالن مطالعه کتابخونه هارو بستن بهم میخوره دیگه 

من تو خونه هیچوقت عین بشر نتونستم درس بخونم 

دلم برا راهنمایی دبیرستانم تنگ شده اه 

دیروز داشتم به این فکر میکردم اگه تموم شم چی میشه دیدم هیچی جز اینکه دلتنگی برا بعضی لحظه ها خفم میکنه 

راستی من هنوز دیوونه ام درست شبیه چند سال پیش:) 

برام ارزوکنید مدیر گروهمون منو به آسکی بهمن برسونه 

همین دیگه 

 

  • ۰۲ تیر ۰۰ ، ۰۸:۳۵

انگار نشسنم دارم فیلمیو نگا میکنم که نه میدونم تا الانش چی شده نه برام مهمه تهش چی میشه ..

  • ۰۱ تیر ۰۰ ، ۱۷:۳۶

ببین چی ساختم از خودم 

من زخمی حرفای مردمم 

تو که خوب یادته منو 

من بد نبودم بد شدم 

بدتر ازینم بشم حق دارم 

تو چی میدونی دربارم

  • ۰۱ تیر ۰۰ ، ۱۷:۰۹