بارها به این فکر کردم موقع رفتن بدون هیچ کلمه ای بذارمو برم یا نه برم تک تک آدمهای خوب و بد زندگیم رو بغل کنم لمس کنم ببوسم و بگم تارا دیگه تموم شد و قراره بره یه جای دور دور
بارها بهش فکر کردم جاهایی که دلتنگ میشم برم بشینم و نفس بکشم یا نه دلتنگیامو خاک کنم تو گودال وجودم و طوری رفتار کنم که انگار هیچچی نشده
بارها به این فکر کردم احساساتمو بغل کنم و بزرگشون کنم و براشون مادر باشم یا نه بکشمشونو و تیکه تیکه وجودمو جا بذارم همونجا که خورد شده
بارها هم به این فکر کردم چقدر جای دل سوزوندن دارم برای خودم
اما چیزی که هست اینه که من هستم
هنوز هستم
زنده
اینجا ..
- ۱۱ تیر ۰۰ ، ۱۳:۲۰