ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

دقیقا معنای یه شورو برا پایان

پنجشنبه, ۳۱ تیر ۱۴۰۰، ۰۹:۰۴ ق.ظ

آه پسر نمیدونی چقدر دوس دارم برگردم به اون وقتایی که بعد مدرسه ومپایر میدیدم و لابلای ساعتها درس خوندنم ذوق قسمت بعدشو داشتم 

پسر چقدر دلم برا آهنگ یاس خوندن برا نسترن تنگ شده 

آخ چقدر دلم میخواد برگردم به قبل همه این بگاییا 

یه جاکشی بم میگفت داری جلوشو میگیری انقدر احمق بود که حتی نمیدونست چیزی نیست که جلوشو بگیرم 

ازش متنفرم 

ولش کن 

ولی کاش خونه خودمو داشتم بارون میومد و از پنجره پیش رفتن زمانو با حرکت آروم زندگی نگا میکردم 

کاش میشد بری هر جا از زندگی وایسی و دکمه پوزو فشار بدی 

و وایسی تا همه چی یادت بره 

دو هفته دیگه یه شروع جدیده 

یه شروع برا پایان 

  • ۰۰/۰۴/۳۱
تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.