خوزستان
خوزستان عزیزم..
میدانم تاب و توانی نمانده
میدانم چقدر عمیق تنهایی
خواستم در این واپسین برایت از جانم بنویسم
از دلتنگی مانده در گلویم که برای غروب هایت.. آخ گفتم غروب هایت
بخاطر داری چند بار تنها میانه جانم را در غروب کنار ته مانده جانت گذاشتم
خاطرت هست اشک های ریخته روی گونه ام را
بخاطر داری با همه تنهاییت ، تنها نگذاشتن دلم را
اصلا دلیل اتفاق نیفتادن فرارم غروب هایت بود
یادم رفت اصلا آمده بودم بنویسم من خودم را جا میگذارم
میروم اما جا میمانم در پاهای برهنه کودکان بی پناهت
جا میمانم در پس گرمی نگاه مرمان بی کس و کارت
جا میمانم در قلب مهربان لحن لهجه دادخواهشان
من در تک تک خیابان های خاکی ات
در تک تک نخل های ایستاده مرده ات
در تک تک کپل ها و خانه های کوچک میانت
در حرکت نور تک تک رود های خشک شده ات جا میمانم
آخ امان از بغض
کاش میشد بغلت کنم اشک بریزم
کاش برای حسرت دیدن دکل های ملیاردی نفتت کلمه پیدا میکردم
کاش تک تک مردمانت را بغل میکردم تا آرام بگیرند
حس تعلق همیشگی من
مهربانم
عاری از غربت من
جان من ..
نور من
از کدام مظلومیتت بنویسم
تاب کدام بدبختیت را بجان بیاورم
کدامشان را
کدام ظلمی که تمام این سالها به چشم دیده ام و دیده ای را به زبان بیاورم
نفس سنگینی میکند
- ۰۰/۰۴/۲۵