ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.
و تو
از
هر آنچه
تاکنون
دیده بودم
زیباتری

بایگانی

دلم میخواد صفحه صفحه بنویسم 

بلکه خالی شم 

بلکه سبک شم 

کاش میشد یه سری چیزارو بغل کرد محکم فشار داد و حس کرد 

چرا یهو بعضی چیزا جوری تموم میشن که انگار هیچوقت نبودن ؟ 

میدونی 

دلم میخواست یه شماره غریبه بگیرم و ساعتها حرف بزنم 

سا مثلا برم روبروی آدم تنهای میز بغلی تو کافه بشینم و دستامو بگیره و من با هق هق اشکام حرف بزنم 

دوست دارم بدو بذو بذم تا ته دریا 

انگار خودمو ول کردم تا گم بشه اما اون راهو بلده با یه کلاف وصل شده بهم 

کاش برم

امتحان چهار واحدی فردا عصرم تخمم نی 

اه چم شده 

خوبما اما تنبلم 

انگار هیچی دیگه برام مهم نی 

کی خودمو جموجور میکنم 

هوف 

  • ۰۲ تیر ۰۰ ، ۲۰:۵۷

عجیبه ولی دلم برا میم تنگ شده 

حس میکنم اینجارو میخونه 

اگه میخونی دلم برات تنگ شده خر :) انقدر دنیارو سخت نگیر دنیا به اندازه کافی دار مکافات هست دیگه لازم نیست خودت بیشتر از قبل برینی بهش عزیزدلم 

از فردا آخرین امتحانام شروع میشن یه هفت هشت تا تخصصی دارم تا آخر ماه تمومه بعدشم اگه دوز دوم واکسنمو بزنم میرم پیش نهال باهم بریم شیراز 

بعدم تا خود بهمن هرروز دو شیفت بیمارستانم 

دیروز یه اتفاقی افتاد که داشتم میپوکیدم رسما 

نوتیف گوشیمو بستم و جواب هیشکیو ندادم 

هنوزم دلم نمیخواد حرفی بزنم 

میخوام بشینم کتابمو بخونم و سریالمو ببینمو لش آهنگ گوش بدم 

بعدشم بشینم درس بخونم 

راستی حالم ازینکه سالن مطالعه کتابخونه هارو بستن بهم میخوره دیگه 

من تو خونه هیچوقت عین بشر نتونستم درس بخونم 

دلم برا راهنمایی دبیرستانم تنگ شده اه 

دیروز داشتم به این فکر میکردم اگه تموم شم چی میشه دیدم هیچی جز اینکه دلتنگی برا بعضی لحظه ها خفم میکنه 

راستی من هنوز دیوونه ام درست شبیه چند سال پیش:) 

برام ارزوکنید مدیر گروهمون منو به آسکی بهمن برسونه 

همین دیگه 

 

  • ۰۲ تیر ۰۰ ، ۰۸:۳۵

انگار نشسنم دارم فیلمیو نگا میکنم که نه میدونم تا الانش چی شده نه برام مهمه تهش چی میشه ..

  • ۰۱ تیر ۰۰ ، ۱۷:۳۶

ببین چی ساختم از خودم 

من زخمی حرفای مردمم 

تو که خوب یادته منو 

من بد نبودم بد شدم 

بدتر ازینم بشم حق دارم 

تو چی میدونی دربارم

  • ۰۱ تیر ۰۰ ، ۱۷:۰۹

کلمات تنم را کبود کرده اند 

  • ۰۱ تیر ۰۰ ، ۱۳:۱۱

حس میکنم نوشتن تو یه جای پابلیک کار بیهوده ایه 

واقعا شاید رو بیارم به دفترم 

و از همه جا لفت بدم حتی پیوی دوستام 

به شدت رو مودشم 

شبیه شمارش قبل از پرتاب کردن یه موشک ..

  • ۲۹ خرداد ۰۰ ، ۰۹:۲۱

مث نشستن کف آخرین قطار تا قلهک 

مث بستنی متری پارک ملت 

مث گیلاس شستن با پلاستیک 

مث دوقلوهای پارک جمشیدیه 

مث بلد بودن موبافتن 

مث ناز کردن موهای کسی که سرشو گذاشته رو پات 

مث خوابیدن زیر افتاب وقتی منتظری 

مث من 

مث..

مث یهو نبودن 

 

  • ۲۸ خرداد ۰۰ ، ۲۲:۲۵
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۸ خرداد ۰۰ ، ۱۰:۳۱

از بدترین تجربه هام حس وقتاییه که با درد انقباضات شدید رحمم از خواب بیدار میشم و دیگه امکان نداره خوابم ببره 

دردی که شبیه چنگ زدن زیر شکمم حس میکنم تا زانوم کشیده میشه و انگار مهره به مهره کمرمو از هم داره جدا میکنه و سردرد دارم 

عملا جسمی خالی میشم نیاز به محبت بیشتری دارم ولی همش باید سعی کنم تنعایی از پس همه چی بربیام 

تو اوج درد به خودم یاداوری کنم درد اون دل شکستنای آدمارو دووم اوردی این که یه خودتخریبی دیواره رحمته چیزی نیست

اما

از دردم کم نمیشه..

پلکامو محکم بهم فشااار میدم نفس عمیق میکشم 

و انگار این زایمان طبیعی جنین خورده شکسته های وجودمه 

و نمیخواد منو ترک کنه و بدنیا بیاد دو دستی رحممو چسبیده 

و من ازین درد متنفرم اما میبینی که جزئی از منه ..

 

  • ۲۸ خرداد ۰۰ ، ۰۵:۲۸

چیزی که از این سفر یاد گرفتم قرار نیست دیگه چیزی از سمت من باشه 

فقط میشینم سر جام ببینم کی وجود داره :) 

 

  • ۲۸ خرداد ۰۰ ، ۰۰:۱۳