ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.
و تو
از
هر آنچه
تاکنون
دیده بودم
زیباتری

بایگانی

تهران اینبار برای من اروم تر گذشت 

با دوستام وقت گذروندم 

جدی تر به ایندم فکر کردم با هر قدمم 

و فهمیدم نه حوصله آدمها و رفتاراشونو ندارم 

در نتیجه 

خیلی ملو قراره محو بشم 

خیلی خیلی نرم و لطیف قراره دیگه کسی که نمیخواد  تارا نداشته باشه :) تبریک ! 

نشستم سر کلاس و به امتحان ccu ای که کلامی نخوندم ریز فکر میکنم 

البته به تموم شدنش 

راستی 

من آرومم 

تا حالا انقدر آروم نبودم 

انقدر راحت از همه چی نمیگذشتم 

تهران عزیزم مرسی که منو همه جوره بغل کردی 

من با همه شولوغ بودنات همه خرتوخر بودنات دوستت دارم 

راستی برا خودم کلی دلخوشی خریدم 

ولی از الان به بعد همه چی کنسله چون پلن بزرگ تری تو راهه :) 

حس میکنم بال هام داره از دو تا کتفم بیرون میزنه 

درسته من هر بار از جلوت رد شدم فقط حسرتتو خوردم 

اما قول میدم خودم همه چیو بسازم 

جایی برا اشتباه نمیذارم همه چی بی نقص پیش میره 

و هر چی و هر کی بخواد جلوم وایسه :) دیل ! 

نمیدونم جریانش چیه اما نمیذارم دلم بابت کسشر بودن یه سری مسائل بگیره 

فقط میخوام رو اون قضیه تمرکز کنم 

عایا میدونستی ناهار چند تا دونه کشمش خوردم 

امیدوارم اینبار که برمیگردم 64 شده باشم 

و تویی که میگی چقدر چرت مینویسه حیف حیف عفت کلامم اجازه نمیده سخن در خوری بگم 

نهال میگه هر بار اسم این استاد سی سی یو میاد تو خلاقیتت چندین برابر میشه راست میگه انقدری که من به روش های مختلف اینو متصور شدم و از شدت خنده اشک ریختیم خودمم نمیدونستم همچین استعدادی داشتم 

حالا ته ته تهش اینویزیبل :) 

یه چیزی من به شدت دلم تنگ شده برا لمس کردن کاغذ 

فقط چند روز ننوشتم 

 

  • ۲۷ خرداد ۰۰ ، ۱۲:۵۹

اینه که یکی از بالای صخره ها از شونه هات محکم هلت بده و پرتت کنه پایین و مطمئن باشه مردی 

اما نمرده باشی ...

آشولاش له 

یه آشولاش له اما زنده ..‌

  • ۲۷ خرداد ۰۰ ، ۰۰:۴۰

حس صبحای زودیو دارم که تو قلهک با هزار تا امید و ارزو کولمو مینداختم شونم و پیاده میرفتم دانشکده 

حس لحظه هاییو دارم که انگار همه دنیا جلوم واستاده بود اما من وسط دانشکده از امید و ارزو مینوشتم 

حس وقتاییو دارم که رو اون پل وایمیستادم و حرکت کردن آب رودشو نگاه میکردم 

حس شنیدن آکاردئون مهرداد دور میدون ونکو دارم 

حس پروکای سر ظهر 

حس اولین باری که مامان شیفت شب بودم دارم 

شبیه چیزیه که گلوتو داره خفه میکنه 

اما نمیدونی چیه 

یه دونسته که نمیخوای بشناسیش 

چیزی سخت تر از کلمه پیدا کردن راجبش نیست

 

  • ۲۵ خرداد ۰۰ ، ۰۷:۴۷

امشب تا صب اهنگ گوش میدم و کل فردا تو راه رو.

دلم گرفته 

حس خفگی همیشگی سراغم اومده

من با همه آدمهایی که میشماختم غریبه ام حتی خاطراتمون برام نمونده 

یه حس رها شدن تخمی دارم که میخوام محکم بغلش کنم و دو دستی بچسبم بهش 

ازین رهاتر نبودم تو زندگیم 

چند روزی فقط با خودم بگذرونم 

سر کنم دلمو با اون شهر دودی که تنها جاییه پسم نزده 

بعد دو دو تا چار تا کنم که نیروی سکوتمو کجای دلم متمرکز کنم که همه چیو بپوکونه 

حتی دنبال این نمیگردم کجای قصه چی شد 

دنبال هیچ چرایی نیستم 

دنبال هیچی 

فقط انگار دارم بی وقفه یه مسیری که باید بدونم تهش چه خبره اما نمیدونمو میرم بدون توجه به دورو اطرافم 

انگار دیگه هیچی تخمم نیس 

 

نه‌من مثل اون روزای دورم 

نه تو دیگه برای من همونی :) 

 

.

نقطه پایان

  • ۲۵ خرداد ۰۰ ، ۰۳:۱۰

خودمو تو خونه ای تصور میکنم که پوکر فیس لیدی گاگا توش پلی میشه و همه این مسخره بازیای دورم تموم شده و ذهنم خالی خالیه

و من تنها دغدغم اینه ناهار کدوم یکی از غذاهایی که دوست دارمو باید آماده کنم 

همینقدر ساده 

همینقدر زیبا 

همینقدر شدنی 

 

  • ۲۴ خرداد ۰۰ ، ۱۰:۴۶

اگه بخوام صادق باشم باید بگم دوست دارم یه رینگ ساده نقره ای دستم بگیرم و بهت بگم باهام ازدواج کن

و به هیچ چیز جز اون حس خونواده داشتن کنارت فکر نکنم 

اما احتمالا بهم بگی شرایطشو نداری 

همون حرفی که من چند روز پیش به یکی گفتم و چند وقت قبلش به یکی دیگه 

نمیدونم اما دلم میخواس بودی 

با همه تناقضای توی ذهنم 

با همه کنار نیومدنام با خیلی چیزای این آدمها و این خاک 

فقط بودی 

بودنت رو حس میکردم 

تحمل ابراز علاقه کسایی که دوسشون ندارم و حسی بهشون ندارم سخته هرچقدر هم که باهام مهربون باشن هرچقدر قرار باشه حسشون واقعی باشه 

گاهی به این فکر میکنم نکنه هراز چند گاهی میام میگم دوستت دارم توام همین حس رو داشته باشی ... نمیدونم 

اما حس میکنم کنارت شوق زندگی رو حس کنم بااینکه دارم سعی میکنم یه تارای خانوم و منطقی باشم که درکت میکنه 

واقعا درکت میکنم 

اما ..

هر چی فکر میکنم دلم میخواد پیشم باشی 

کاش میشد باشی 

اینو از ته دلم میگم ..

  • ۲۳ خرداد ۰۰ ، ۲۲:۲۷

اتفاق افتادن اون بحث شبیه یه نقطه عطف بود 

همیشه ازینکه آدمارو با حرف اول اسمشون بنویسم خوشم نمیومد ولی الان یه جورایی از درون‌مجبورم 

اینکه با الف دعوام شد باعث شد یهو ساکت شم 

اما خب باورت نمیشه که چه تارای عجیب غریبی ازون پیله بیرون اومد بعد یه مدت

میخوام بگم گاهی فکرشم نمیکنی 

اما من جلوی همه موقعیتایی که نزدیک بود نقطه ضعف بشه وایسادم 

خیلیم خوب تونستم جمش کنم 

الان وقتش نیست باز مهربونیم کار دستم بده 

راستی دیروز با بچه ها رفتیم بیرون شهر  و سر یه دورهمی ساده من مجبور شدم بگم تولد ثمینه 

ثمین مجبور شد بگه میخوام با تارا برم کافه وسط شهر 

علیرضا بگه شیفتم 

و نیما بگه میرم حوزه بسیج جلسه ! 

تازه وسط جیغو داد آهنگ زیاد هدنرسمونم دیدیم !! 

یاد اونبار افتادم که بابای زهرا زنگ زد بعد ما مجبور بودیم با گوشی صدای طبیعت بذاریم و من ازونور داد بزنم زهرا بیا ناهار یخ کرد 

و هزاران بار دیگه ای که گروهی و انفرادی دروغ ساختیم طبیعی تر از حقیقتی که بودیم تا خونوادمون بیخیال گیر دادن بشن 

هرچند من واقعا گاهی اونقدر خوب جمش میکنم که خودمم باورم میشه واقعا اونی که میگم شده نه اونی که اتفاق افتاد 

راستی دلم برات خیلی تنگ شده بااینکه دوست دارم چیزی بهت نگم تا راحت تر باشی اما نمیتونم 

اره من عین خر دلم تنگ شده بغلت باشم 

  • ۱۶ خرداد ۰۰ ، ۱۲:۴۰

باید بگم درسته از جزئیات این هفته ممکنه چیزی نگم اما یه روز از کلیاتش مینویسم 


 

  • ۰۸ خرداد ۰۰ ، ۱۰:۰۲

پاکش کردم با اشک با دل آزردگی

  • ۳۱ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۲:۰۹

حس رها شدن 

دیگه کسی وجود نداره 

یه سکوت انتخابی مطمئن 

  • ۲۸ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۸:۲۶