ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

تیکه های پازل

دوشنبه, ۱۴ تیر ۱۴۰۰، ۰۶:۴۰ ق.ظ

انقدر این دو هفته لانگ وایسادم با تعداد مریض بالا که حس میکنم خستگی تو عمق وجودمه 

اما حس خوبیه 

خیلی چیزا دیگه یادم نمیاد 

وقت فکر کردن به خیلی چیزارو ندارم 

خیلی چیزا برام مضحک و مسخرست 

ثمین میگه من هربار راجب کسی گفتم خوبه بدترین شکل ممکنشو نشون داد 

که نیست 

داشتم فکر میکردم شاید راست بگه 

ولی اینکه هربار که به یه جمعی وابسته میشم باید بعد از یه مدت به اجبار یا دلخواه رها کنم خود خود زندگیه 

دلم براشون تنگ میشه 

اما اینکه هوامو داشتن کافیه

امیدوارم هر کدوم ازین تیکه های پازلی که همیشه نیما میگه  هر جایی افتاد آروم باشه و حالش خوب باشه 

این خواسته قلبیمه :) 

 

  • ۰۰/۰۴/۱۴
تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.