فقط ۳۸ واحد دیگه مونده :)
- ۰ نظر
- ۱۴ بهمن ۹۹ ، ۱۸:۴۴
بیدار شدم و حواسم پرت اون یه روزنه نوریه که از اون تیکه خراب پرده افتاده دقیقا رو چشم چپم با موهام بازی میکنم و لاک اکلیلی رو انگشتمو توش تکون میدم تا برق بزنه
دنیا بی ارزش تر از دونستن فامیلی بابای بچته
اما باارزش تر از اینه که بخوای باردار بشی
هیچ کجای این سیاره کسی چشم انتظار دختر ساخته ذهن نویسنده نبود
کسی شوق دیدنش را نداشت
اصلا کسی اهمیتی برایش نداشت
کسی هم دلش تنگ نبود
کسی هم نمیخواستش
کسی هم نبود
شاید اینجا سیاره اشتباهیست
شاید مشکل محاسباتی در اعداد کوانتومی اتم به اتم مولکول به مولکول سلول به سلول تنش رخ داده بود
مینویسم شاید چون با اینکه نطمئن هست باز هم وسیله هایش را جمع میکند و سوار اولین اتوبوس ترمینال خالی شهر کوچکش میشود که برود
کجا؟
نمیداند
یعنی میداند
مقصد مسیر است مقصد جاده است
مقصد درونی ترین نقطه عطف بطن چپش است
دقیقا بطن چپ قلبش ...
#عازم
اریانفر عزیز منتظرمه تا تو جاده گوشش بدم...
یک و ماه و چهار روز گذشته :)
میبینی هنوز حواسم هست
اعصابم اونقدر خورده
اونقدر خورده
که دلم میخواد شبیه گلادیاتورها برم وسط یه بیابون یا بکشم یا کشته بشم