ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.
و تو
از
هر آنچه
تاکنون
دیده بودم
زیباتری

بایگانی

میخوام برای خودم دلخوشی راه بندازم و کلا هرروز یه دلخوشی کوچیکم که شده بنویسم و بابت داشتنش خوشحال باشم 

 

من بالاخره اومدم زیر ۶۵ کیلو :) 

دارم به حالت نرمالم برمیگردم

و این خیلی حس خوبی داد 

ازین به بعد به هرکی گفتید شبت بخیر بگید غمت هم نیز خیلی حس خوبی میده :) 

اگر کتاب دارید یا اگر میتونید تو قسمت آموزش و مشاوره همکاری کنید حتما بهم خبر بدید 

و لطفا توی وبلاگ و اینستا و کانال و کلا هر شبکه اجتماعی که دارید به اشتراک بذارید 

واقعا یه دونه کتابم ممکنه نیاز یه نفر باشه 

ممنونم ازتون خیلی خیلی :) 

 

اومدم یه سوال بپرسم و تهش در مورد چیز باحالی که امروز در مورد خودم کشف کردم بنویسم 

پس لطفا همتون جواب بدید رک و روراست ترجیحا !

میخوام بهم بگید که 

چه ویژگی یا خصیصه‌ای هست که بیشتر از همه شما رو جذب دیگران می‌کند و به بیان دیگه زمانی که به شریک زندگی ایده‌آل‌تون فکر می‌کنید چه ویژگی‌هایی رو براش متصور می‌شید؟

میدونستی وقتی میخندی خیلی خوشگل تر میشی؟

اوهوم با خود خودتم :) 

من همیشه خدا پاییزا هوس میکنم موهامو هایلایت کنم 

بعد امسال علاوه بر این به شدت هوس لاک و رژ لب کردم 

بعد اینا همه به کنار انقدر دلم قاب جدید برا گوشیم میخواد که نگو 

با کلی لباس جینگول مینیمال پاییزی 

وای دارم رسما دیوونه میشم :) 

ازون دیوونه خوبا 

راستی میدونستی اون یه نفری که من قبل خواب تو خیالم بغلش میکنم تویی؟ 

امروز یه خانومی یه خانوم دیگه رو آورده بود که پلاتین دستشو دربیاره

پرونده رو که میخواستم بهش بدم ببره پذیرش گفتم نسبتت با بیمار چیه گفت هووشم!! نوشت انگشتم زد! این قسمت پشم ریزون ماجرا!!

یه خانومی هم بود اومده بود لابیاپلاستی انجام بده اصرار داشت کسی نفهمه حتی همسرش ( جالبه همسرش رضایت نامه رو امضا کرده بود ینی حتی نمیدونست چیو امضا کرده !) یهو میبینم همراه مریض تخت بغلیش بلند میگه پس میخوای شوهرتو سورپرایز کنی !! خیلی دلم میخواست بگم نه عزیزم خیلی دنبال گه خور زندگیش بود که خدارو شکر تورو پیدا کرد

اما

یه دختره ۲۱ ساله داشتیم بخاطر یه ضایعه تو قسمت لابیاش که با یه عمل ساده اوکی میشد نامزدش پسش زده بود و گفته بود نمیخوادش تا سوم راهنمایی بیشتر درس نخونده بود و خونشون تو روستا بود چقدر دلم میخواست برم بهش بگم خدا خیلی دوستت داشته که نذاشته با یه همچین موجودی بری زیر یه سقف اگه نه سال دیگه دقیقا اون دختر ۲۲ ساله دو تخت اونطرف ترت بودی که بخاطر زایمان طبیعی اشتباه ، سه تا عمل سنگین داشت و از درد زیاد پتدین می گرفت و معلوم نبود عملاش نتیجه بدن یا نه 

دلم میخواست بهش بگم بشین درستو بخون و نذار اینطوری باهات رفتار کنن 

خیلی وقتا این بلاهایی که سر ما دخترا میاد بخاطر عدم آگاهیمونه چون میخوان ما توسری خور بمونیم و بهترین راهکار اینه یکی باور داشته باشه حق ارزش و احترام و محبت رو نداره 

بعد از این همه مدت قرنطینه این بار که به کاراموزی برم بیشتر توی لحظه زندگی میکنم و بیشتر از بچه ها و خودم فیلم و عکس میگیرم بیشتر سعی میکنم دوستامو خودمو بشنوم بیشتر و عمیق تر خنده ها و حالت چشماشونو نگاه کنم 

بیشتر امید بدم بیشتر اونی باشم که فکر میکنن ممکن نیست وجود داشته باشه 

من اینبار دیگه بابت چیزی غر نمیزنم سکوت توام با صبرو تو دلم مرهم میکنم 

من قطعا اینبار بارها از دور دوستامو بغل میکنم و میگم چقدر میتونن دوست داشتنی باشن 

این بار راحت تر حرف میزنم 

راحت تر میگم دوست دارم بغلت کنم و ببوسمت حتی اگه سین بشه و هیچ جوابی نگیره 

من راحت تر میگم دوست دارم حتی اگه هیچ جوابی نگیرم 

من بیشتر از هر لحظه دیگه ای حس آزادی میکنم 

حس میکنم دردای وجودم داره باهام یکی میشه تا از بند خیلی چیزا رها بشم 

 

دیروز یه همراه مریضو صدا کردم میگم رضایت نامه کتبی بنویس بعد برگه رو داده میبینم نوشته من رضایت دارم !! دقیقا همینقدر کوتاه مختصر! 

میگم به چی رضایت داری خب نسبتتو با بیمار بنویس اسمو فامیل خودتو مریضت اومدم میبینم ادامه من رضایت دارم نوشته من پسر پدرم هستم !!

خلاصه پدر پسر رفت عمل شد اومد بعد چند دیقه اومده میگه میشه بهش چیز بدیم میگم کامل که هوشیار شد شروع کنید مایعات بهش بدید میگه نه مایعات نه ،  تریاک !!

جلوی خودمو کلی گرفتم بهش نگم حاجی پششمام :/ :)

 

بعد یه بیمار دیگه اومد برا فردا پرونده تشکیل بده موقع هیستوری گرفتن میگم قبلا عمل جراحی و بیهوشی داشتی خیلی قاطع گفت نه اصلا

منم گفتم عزیزم ینی بینیتو تو هوشیاری کامل عمل کردن؟ 

بعد میگه بینی و کیسه صفرا و آپاندیسمو عمل کردم!!

ولی چون دیگه انقدر اینا روتینن فکر کردم لازم نیست بگم !!

 

کلا دیروز خزون برگ ریزونی بود برا خودش:)