ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

مامن امن

پنجشنبه, ۱۳ آذر ۱۳۹۹، ۱۱:۰۲ ب.ظ

دلم براتون تنگ شده بود 

 

  • ۹۹/۰۹/۱۳

نظرات (۵)

سلام

پاسخ:
سلام عزیزم :) 

ما نیز :))

پاسخ:
عزیزم :) 

سلام (: . 

پاسخ:
سلووم
  • زهرا طلائی
  • ما نیز

    امیدوارم به نوشتن ادامه بدی

    پاسخ:
    ممنونم :) 

    سلام سلام سلام

    فکر کردم نمیخواید بیانن ...خوب شد آمدین...ندای دورنیممیگفت میاننت

    😊

    پاسخ:
    چه ندای درونی باحالی! 
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">