ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.
و تو
از
هر آنچه
تاکنون
دیده بودم
زیباتری

بایگانی

رها شدن

يكشنبه, ۷ دی ۱۳۹۹، ۰۹:۰۱ ب.ظ

شکنجه گر داریوش را گوش میدهم 

به همه لحظه هایی که رها شدم فکر میکنم 

رها شدن ماهیت عجیبی دارد 

گاهی همه هدف میشود 

و گاهی همان خالی شدن زیر پا 

به لحظه هایی که تکیه داده بودمو پشتم بدجور خالی شده بود فکر میکنم 

بغض خفه ام میکند 

نمیدانم کی کجا و چگونه تمام میشود 

انگشتان دستانم را حس نمیکنم 

چشمانم از گریه پف کرده 

حالم عمیقا گرفته ...

عمیقا ...

انگار دیگر هیچ چیزی وجود ندارد 

  • ۹۹/۱۰/۰۷

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">