ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.
و تو
از
هر آنچه
تاکنون
دیده بودم
زیباتری

بایگانی

اونقدر دلم گرفته که حس میکنم جهان از متلاشی شدن قلب من به وجود اومده 

امروز وقتی دلم برا خودم سوخت که تو ذهنم گفتم کاش درد کشیدنم بیفته برای بعد از شیفت لانگ صبح عصرم 

بعد یه لحظه به خودم اومدم دیدم من درد کشیدن رو پذیرفتم فقط دارم رو زمانش چکوچونه میزنم 

  • ۰۴ بهمن ۰۰ ، ۱۴:۴۲

این پنجمین موقعیت کاری ای بود که بابت گه کاریای دانشگاه عنم از دست دادم 

خب اینکه برا بیگاری کشیدن ازمون شیفتارو دو برابر کردن و از همین اول با تهدید شروع به کار کردن هم اصلا چیز عجیبی نیست 

اتفاقا همین صبح لایو یه دانشجوی ترم آخر پزشکی دانشگاه ایرانو دیدم که شاکی از آموزش دانشگاه و طرز برخورد مدیرگروه و توهین به خانواده و شخصیتش بابت اعتراضش بود 

میخوام بگم سر تا ته اینجا یه گهه 

هیچ فرقی هم نمیکنه تو یه دانشگاه معروف تو یه شهر بزرگ درس بخونی یا یه دانشگاه کوچیک تو یه داهات کوره 

فقط حیف حیف اون روزایی که گذاشتم برا کنکور 

واقعا اگه عقل الانمو داشتم جای احمقانه برا کنکور درس خوندن همون اول اپلای میکردم برا رفتن 

ولی اشکال نداره 

از الان به بعد دیگه آخرینها شروع شد 

آخرین امتحان 

آخرین شیفتا 

آخرین دیدار دانشجوهای احمق دانشگاه 

هم گروهایی که حالت تهوع میگیری رفتاراشونو میبینی 

آخرین بارها داره رقم میخوره 

و نمیتونی تصور کنی چه بار سنگینی از رو دوش من برداشته میشه که از شر این دانشگاه و مدیرگروه و استادای روانپریش خلاص شم 

آخ که دانشگاه چه تجربه گهی داشت برام 

که من همه ذوق و شوقم رو برای یاد گرفتن از دست دادم 

حتی دلم نمیخواد بخاطر بیارمش 

همشو 

دارم بالا میارم از شدت صبوریم از شدت تحملم سکوتم 

این اجبار مسخره ای که هیچوقت قرار نیست دلتنگش باشم

  • ۰۲ بهمن ۰۰ ، ۱۱:۳۵

بخدا راست میگفتن خداوند خر رو میشناخت بهش شاخ نداد 

بابا من اصن آدمم حسابت نمیکردم دور برداشتی 

ولی خب به هر حال توام یه مدلش بودی دیگه 

یه مدل احمق حال بهم زن 

 

  • ۰۲ بهمن ۰۰ ، ۰۲:۱۹

من یه جوریم 

یه جوری که انگار یه چیزی گم شده 

یه جوری که انگار به چیزی سر جاش نیس 

یه جوری که انگار ته دلت خیالت راحت نیست 

انگار که دلشوره داری 

استرس داری 

نگرانی 

انگار که قرار یه اتفاقی بیفته 

یا افتاده و نمیدونی  

اه اصن همین ندونستن 

همین که نمیدونی 

همین که نمیدونی چی قراره بشه 

مث حس شب آخر مسافرت رفتن 

مث شب آخر بودن مهمونا بعد چند روز تو خونه 

مث جدا شدن از دوست صمیمی بخاطر اسباب کشی 

مث عوض شدن مدرسه 

مث تک افتادن تو جمع 

مث دلشوره ...

مث حالت تهوع 

مث خون دماغ شدن وسط شیفت 

مث حبس شدن نفس تو سینه که هر چی جون میکنی بیرون نمیاد 

مث سردرد بعد جروبحثودادوبیداد 

مث خفه خون گرفتن موقع ظلم 

مث تپش قلب موقع ترس 

مث ترس از دست دادنت ..

گاهی از رها شدن میترسم 

از ول شدن 

از فراموش شدن 

بعد یادم میاد وسط وسط همش وایسادم و زنده ام 

ولی مینویسم ازت 

  • ۰۲ بهمن ۰۰ ، ۰۱:۱۳

اگه هنوز منو میخونید باهام حرف بزنید 

من دارم میترکم و واقعا نیاز دارم یکی باهام حرف بزنه تا باور کنم وجود دارم 

  • ۳۰ دی ۰۰ ، ۲۳:۲۲

 

 

  • ۳۰ دی ۰۰ ، ۲۳:۱۸

یه زندگی واقعی برای من صبحیه که از خواب بیدار بشم برف باریده باشه 

صبحانه پروک داشته باشیم و با مرتب کردن اتاق والس تهران گوش بدمو تو دفترم از لحظه هایی که آروم میگذره بنویسم 

و لباس مورد علاقمو سفارش داده باشم

و خودمو تو دوران فروغ تصور کنم 

این مدت حس ناامنی ای که آدما بهم مبدادن باعث شد کم حرف تر و گاهی ساکت بشم 

اما الان ...

زندگی درست وسط قلب تپش داره 

  • ۲۸ دی ۰۰ ، ۰۹:۵۲

مثلا برای اینکه از سبک کلاسیکو لباسای قدیمی خوشم میاد مسخره نشم 

مثلا برای اینکه به دفترو لوازم تحریر ذوق میکنم مسخره نشم 

مثلا برای اینکه دلم میگیره تو دفترم که برگاش کاهیه مینویسم مسخره نشم 

مثلا اصن برا اینکه با بقیه فرق دارم مسخره نشم 

برا شبیه نبودنام مسخره نشم 

برا بغض کردنام مسخره نشم 

اصن کاش مسخره نشم 

که یهو وسط خیابون وایسم با خودم بگم دلم میخواد برم تو غار تنهایی خود خودم 

مثلا از آدما نترسم 

مثلا بتونم باورشون کنم 

مثلا شک نکنم 

تو میخوای هویت منو بدزدی من که میدونم 

دلم میخواد ول کنم برم 

میرم اونی ام که باید با خودم میبرم 

ولی تو یه روزی یه جایی میفهمی هرچقدم تلاش کنی شبیه من باشی نمیتونی من باشی 

هرچقدر جون بکنی شبیه من فکر کنی نمیتونی مثل من باشی 

حالا کاری ندارم 

فقط دلمو میگیرونی وقتایی که نمیذاری اون حس امنیتو داشته باشم برا همین گاهی دلم میخواد دیگه نباشم 

چون تو حتی علاقه هامو میدزدی 

چون از اعتبار من مایه میذاری 

ولی من هنوز دلخوشیم کتابفروشی اسم تو خیابون انقلابه 

هنوز دلم کنسرت اشوان میخواد حتی اگه هیشکی باهام نیاد 

هنوز زیر برف میخندم حتی وقتی به همه آدمای اون بیرون شک دارم 

راستی تو ..

من هنوز شبا تو بغلت میخوابم 

تو تنها کسی هستی که مث اونگ ازش دور شدم اما باز دلم خواستتش تا برگردم 

ولی حتی نمیدونی دلم میخواست تأتر سجاد افشاریانو باتو برم 

خیلی چیزارو نمیدونی 

شایدم نباید بدونی نمیدونم 

حتی عاشق بودنمم مثل بقیه شبه آدم پیش نرفت ولی من دوسش دارم 

من این یواشکی بین منو خودتو خیلی دوست دارم قسمت مهمی از منه که وادارم میکنه به ادامه حتی اگه مثل چی دلتنگت بشم مجبور باشم مدتها ازت دور باشم یا هرچی 

ازم متنفر نباش 

بغضم میگیره ..

نمیدونم از چشمام چیزی معلوم بود اصن ؟ 

از دستام ؟ 

از سرانگشتام ؟ 

از وقتی همه تلاشمو میکردم جلوت بغضمو قورت بدم تا دلم بغلت نگیره 

تا نفهمی چقدر دلتنگیت میتونه از پا درم بیاره 

...

  • ۲۸ دی ۰۰ ، ۰۰:۱۲

آقای معلمی که هوار میزدی کادر درمان چرا این همه پول میگیرن 

اومدم در جریان قرارت بدم که من شهریور ماه که واکسیناتور بودم و هر شیفت بالای هفتصد تا بله بالای هفتصد تا تزریق داشتیم الان پول به شدت اندکشو بهم دادن

خلاصه که امیدوارم از پس همون بیس تا دانش آموز بدبختی که قراره طی یک سال زیر دستت باشن و به قول خودت بابتشون ملیون ملیون کمتر از ما حقوق میگیری بر بیای 

چون من از پس ارتباط برقرار کردن با تک تک اون آدمهایی که با شرایط مختلف اومدن پیشم با تموم خستگیم برومدم و به شدت بابت قرون به قرون این پول هر چند به شدت کم شاکرم و خوشحالم و لبخند میزنم از تجربش 

خلاصه که اومدم برات دعای خیر کنم که به آگاهی درست برسی و شاکر باشی و انقدر عصبانی نباشی از زمینو زمان و هم وطن بدبخت و زحمت کشتو بابت حقوق به قول خودت کمت مقصرمون ندونی و یکم همدلی تو دلت جا بگیره و یکم شاکر باشی بابت اون همه تعطیلی ای که داریو بابتش حقوق میگیری و تازه تهشم هیچکس نمیاد خرتو بگیره که چرا مث آدم به بچه های مردم درس نمیدی چرا مث ادم باهاشون رفتار نمیکنی و هزار تا چرای دیگه

و فراموش نمیکنم حتی اعتصاباتون سر کلاسای درس ما بود و یادم نمیره رفتارای گهتون تحقیر کردناتون مثل آدم درس ندادنتون و منت هایی که بابت پر کردن چس ساعت موظفیتون چتونه انقدر طلبکارید از ملت ؟

ولی از کار کردنو چند ماه بعد حقوق گرفتنو مقصر همه مشکلات بودن خیلی بهتره به هر حال نه؟ 

آخ که نمیدونی چقدر دلم میخواد بشینی یه جا فقط عرق شرم بریزی و بگی که غلط کردی اون حرفو زدی و دیگه ازین چیزای مازاد نمیخوری 

چون تمام این مدت بعد همون چند ثانیه ای که فیلم نحستو دیدم ازت متنفر شدم و خیلی جلوی خودمو گرفتم که برات ارزو نکنم بدتر از کادر درمان سرت بیارن تا قشنگ بفهمی دنیا چقدر میتونه مثل خودت نکبت باشه 

قدرنشناس نادون 

ازت بدم میاد 

 

  • ۲۷ دی ۰۰ ، ۱۲:۰۹