ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

مثلا طبق قاعده باید در این شب های کذایی سخت میبودی از پشت بغلم کنی محکم به قلبت بفشاری و ته ریشت پشت کمرم را قلقلک بدهد 

و پناهگاه آخر شبم باشی وقتی از جنگ با آدمها زنده برمیگردم به آغوشت تا جان دویاره بگیرم برای صبح شدن این شب 

اما کجای دنیا طبق قاعده پیش رفته لامروت 

کجای دنیا قاعده مند بود 

اصلا کجای دنیا تو را برای دل من کنار گذاشته که با حس ضربان قلبت کنار شقیقه ام حس زنده بودن بکنم و موهای سینه ات را لمس کنم که تو مال منی مال خود خود خود خود لعنتی ام .‌‌.

  • ۰۰/۱۱/۱۵
تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.