خوابگاه دخترانه
پرسید اینجام کبود نشده ؟
دوستش گفت نه
گفت دیشب انقدر گازم گرفت انقدر گازم گرفت
من تو خوابو بیداری بودم
دختره رو نمیشناختم ندیده بودم
یهو زد زیر گریه گفت دلم میخواد خودمو بندازم جلوی ماشین بمیرم
دلم براش سوخت
داشتم به این فکر میکردم چقدر به خودم سخت گذشته تو تجربه های گذشتم
و الان دردش نمونده فقط جاش مونده
داشتم فکر میکردم چه چیزهای مهم تر از یه حس تو زندگیم داشتم
خودم
اره خودم
من خیلی خودمو اذیت کردم
خیلی منجی بودم
خیلی جاها از دلم گذشتم
خیلی شبا با اشک صبح شد
ولی میتونست اینطوری نباشه
شاید بخاطر سنم بود
شاید بی تجربگی
شاید خامی
شاید شرایط
هزارو یک چیز دیگه
الان ۱۶ ساعته که هیچی نخوردم
گرسنم نیست
شبیه تناسخه
یه تغییر
تو میدونی قرار نیست از بین بری
پس محکومی به قوی تر ادامه دادن
اما سنگین تر..
دلم چی میخواد ؟
تموم شدن این شرایط.
تموم شدن کارورزی های این ترم
تموم شدن درسم
آزاد شدن مدرکم
و مستقل شدن
حقیقتا هیچ چیزی تو ذهنم به اندازه مستقل شدن دغدغه نیست
این حس از پس خودم برومدن
الان تو نقطه ای از زندگیمم که چیزی جز آرامشم برام مهم نیست
الان جاییم که دیگه اون دومی نیستم
چیز زیادی نمونده تا اتفاقایی که باید
کاش چشم هامو میبستم و همه چی تموم میشد
- ۰۰/۱۱/۱۵