ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.
و تو
از
هر آنچه
تاکنون
دیده بودم
زیباتری

بایگانی

خب ...

این ترم بیشتر سرم تو لاک خودمه 

کاری بکار کسی ندارم 

تصمیم گرفتم رک باشم 

ولی سعی کنم برج زهرمار نباشم 

توضیحی به کسی ندارم بدم

دلتنگ چیزی نیستم 

انگار که گیجم 

انگار که همه چی مبهم باشه 

میخوام شورو کنم جدی تر

دلم میخواد لش کنمو به چیزی فکر نکنم 

چرا حس دلتنگی دارم 

برا یه سری آدم 

ولی حرفم نمیاد 

به تخمم نیست کجا چه اتفاقی داره میفته 

هووف 

کلافه ام تقریبا 

راستی اینکه حلقه یه ادم دستت باشه چه حسی ممکنه داشته باشه 

نمیدونم حتی اینم برام مبهمه 

میدونی یه سری آدما خیلی حال بهم زنن نه ؟ 

مث این دختره 

انرژی منفیه 

دلم برا بچه های مامایی تنگ شده 

برا اون چند ساعت که باهاشون وقت گذروندم 

اونا خیلی گرم تر بودن 

هی یادم میره بیام پستش کنم 

  • ۰۰/۱۱/۱۶
تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.