نمیدونم
ولی گاهی شبا خیلی دلم میگیره
مثلا الان رو اون مودمم که دلم میخواد بشینم یه جا و به هیچی فکر نکنم
یا مثلا با یکی بریم بشینیم یه جا و حرف نزنیم اما نگاش کنم
میدونی
نمیدونم
ینی انگار بعضی لحظه ها هس که منتظر هیچی نیستم
انگاری که دلم نمیخواد اتفاقی بیفته
ینی میدونی
کاش بودی بغلم میکردی
با موهام ور میرفتی
بهونه گیر شدم
ولی ساکتم
خیلی ساکت
میدونی
نمیدونی
مثلا میدونستی وقتایی که اینجوری کوتاه کوتاه و پراکنده مینویسم ینی یه چیزی نمیذاره تمرکز کنم؟
یه حالت نگران طور راجع به چیزی که ممکنه حتی ندونم
نمیدونم ته دلم قرص نیس انگار
کاش ته دلمو قرص نگه میداشتی نمیدونم چطوری
نمیدونم اصن برات مهم بود یا نه
اصن میتونستی یا نه ولی خب نمیدونم به هر حال اگه بودی بغلت جای امن تری برام بود
من خسته شدم انقدر دختر مستقل و قوی داستان بودم
دلم میخواد افسار این زندگیو برا یکمم که شده بدم دست یه نفر دیگه تا استراحت کنم
دلم میخواد ازم مراقبت بشه
یادته گفتم؟ نمیدونم ، اصن یادم نیس نوشتم برات یا نه
خیلی چیز قشنگی بود این مراقبت
همین که میگفتن اولین نشانه های تمدن وقتی دیده شد که استخوان جوش خورده ران پای بشر پیدا شد
چون نشون میداد یه عده مراقب اون یه نفر بودن
تا حالش خوب بشه
ازون موقه تا الان حس دیگه ای به واژه مراقبت دارم
عجیب عمیق
نمیدونم ...
کاش بودی مراقبم بودی
کاش حس میکردم مراقبمی
کاش اصن تو اون دوره بودیم که ممکن بود از قبایل مجاور حمله کنن
کاش تو این دوره نبودم
تو اون دوره نگاه های آروم و گاهی نامه های یواشکی بودیم
برات نامه مینوشتم
برات لقمه غذا آماده میکردم
و تو نگران این یاغی بودن من بودی در حالی که عاشقشی
یه عاشق نگران
که میدیدمت قند تو دلم آب میشد
...