ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

چقدر زمان چیز عجیبیه 

نمیدونم 

قبلنا حس جا موندن داشتم 

الان ناامیدی 

کاملا میدونم نباید اجازه بدم ناامیدی رخنه کنه تو وجودم 

و میدونم باید آسوده خاطر تر پیش برم 

اما انگار یه چیزی تو دلم سنگینی میکنه 

انگار به سمت انزوا و سکوت سوق میده 

انگار قرار نیست چیزی بهتر بشه 

کاش میتونستم یه قسمت هایی از حافظمو شبا خالی کنم بریزم دور 

کاش میشد یه مدت رفت یه جای دور 

این تنهایی داره تو عمق وجود من ، سخت ریشه میدوونه

خستم 

خیلی خسته 

خسته تر از توضیح 

خسته تر از نوشتن 

حتی خسته تر از فکر کردن 

 

دیگه از همه چیز 

 

 

  • ۰۰/۱۲/۰۸
تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.