ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.
و تو
از
هر آنچه
تاکنون
دیده بودم
زیباتری

بایگانی

من غصم گرفته 

بغضم گرفته 

و تنها دور از عزیزترین های قلبم به دوست داشتنشون فکر میکنم 

به اینکه آیا فردا که از خونه تا بیمارستان میرم زنده برمیگردم خونه یا نه 

من به مامانم میگم ممکنه من جای اون کشته میشدم 

من برای عزیزدلم مینویسم دوستت دارم و به این فکر میکنم اگه پیام آخرم باشه چی 

من میترسم ازین همه ابهام 

ولی با خودم فکر میکنم مرگ یک بار شیون هم یک بار

با خودم فکر میکنم که این درد و رنج قدرت فریاد سینم میشه یا نه 

شک ؟ 

نه شکی نیست 

من از همتون متنفرم 

از همه کسایی که کوچک ترین نشونه ای ازتون دارن متنفرم 

من دیگه نمیخوام با ترس ادامه بدم 

 

راستی مامان قرار بود اسم من را مهسا بگذارد ..

  • ۰ نظر
  • ۲۵ شهریور ۰۱ ، ۱۷:۵۸

نوشته بود لازم نیست جنگ باشه ناامیدی بسه 

نوشته بود معلوم نیست از دیشب تا حالا چند نفر دیگه تصمیم گرفتن برن گفتن جای موندن نیست و مصمم تر شدن که برن 

نوشته بود 

نوشته بودن 

من انگار تیشه زدن به ریشم 

بابا زنگ زد گفت مراقب باشم نکشنم 

من ته دلم خالی شده 

یاد خواب چند سال پیش بابا افتادم 

خواب دیده بود من اینجام یکی مرده شلوغ پولوغ شده و داره دنبالم میگرده و پیدام نمیکنه 

من باز ته دلم خالی میشه 

میترسم 

اونا همینو میخوان مگه نه ؟ 

چیکار کنم ؟ 

نمیدونم وسط یه عالمه تناقض موندم 

چرا این کابوس تموم نمیشه ؟ 

فقط یه کابوس میتونه این شکلی باشه 

چرا میکشن ؟ 

چرا ؟ 

 

چند سال پیش گفت اون فقط وبلاگ داشته شبیه من شبیه تو 

من هنوز یادمه ...

 

  • ۰ نظر
  • ۲۵ شهریور ۰۱ ، ۱۲:۴۲

من به واسطه شرایطم بین آدمهای مختلفی مجبور به زندگی بودم 

این مدت عمیق تر متوجه شدم که من اصلا آدم زندگی جمعی نیستم به شدت نیاز دارم تنها باشم 

و توی سکوت خیلی خیلی آرامش بیشتری دارم 

و اونقدر این نیاز زیاده که ممکنه بگم حاضرم هرروز برم تو محیط کار اما خیالم راحت باشه که مثلا بعد ۱۲ ساعت کار قراره برم پی زندگی خودم تو یه خونه هرچقدر کوچیک اما ساکت اما آروم 

این نیاز اونقدر شدیده که نمیدونم اصن آدم شریک زندگی داشتن هستم یا نه 

من واقعا احتیاج دارم یه حریم شخصی بزرگ داشته باشم 

که صحبت نکنم 

که حرف نزنم و هیچی نشنوم و هیوی نبینم و هیچ مطلق باشه 

واقعا مطلق 

فقط من باشم 

من باشمو زندگی خودم اون سکوتو با هیچی مطلقا هیچ چیز عوض نمیکنم 

 

شاید جالب باشه بگم تو محیط هایی که احساس راحتی بکنم به شدت هم ادم شیطون و اذیت کن و بلاسوخته ای هستم 

و اتفاقا تو رابطم با آدمها اون حس امنیت کمک میکنه تا اتفاقات رو با جزئیات بیشتری صحبت کنم 

میخوام بگم واقعا تنهایی یه نیازه مث هوا برا نفس کشیدن 

مث آب برا زنده موندن 

و واقعا همون حس آرامشی که با محبت آغوش کسی که دوسش داری رو تو تنهایی ام میشه داشت 

  • ۰ نظر
  • ۲۱ شهریور ۰۱ ، ۲۲:۲۳

تو شبیه پیدا شدن یه جزیره بودی وقتی وسط یه اقیانوس بی انتها گم شده بودم 

تو پیدا شدی که وقتایی که از همه چی عصبانیم بهذحس نبض دستت زیر انگشتام فکر کنم 

تو شبیه حس نسیم لابلای موهامی 

شبیه تونستن 

شبیه بستن پلکام وقتی خیالم از همه چی راحته 

تو ...

تو شبیه خودتی بیشتر از هرچیزی 

بخاطر همینه که دوست دارم نگات کنم وقتایی که حواست نیست 

نمیدونی امسال بیشتر از هر سال دیگه ای منتظر پاییزم 

منتظر اومدنت 

حس کردنت 

لمس کردنت 

نگاه کردنت 

دلم برات لک زده 

لحظه شماری میکنم ببینمت 

عین دیوونه ها 

عین تپش قلب فروغ برا شاهی 

من دارم میگذرونم تا تو پیشم باشی 

قلبم ...

  • ۰ نظر
  • ۱۹ شهریور ۰۱ ، ۲۲:۰۱

اون درست شبیه منه 

عاشق هیجان عاشق تجربه کردن و نترسیدن 

اون شبیه منه چون رکه 

چون خودشه 

خود خود خودش 

پیشش خجالت نمیکشم خودم باشم 

خجالت نمیکشم کاری کنم 

اون شبیه منه چون درگیر چرتوپرتای چی میگن چی میشه نیست 

چون دلش بخواد غیبش میزنه 

درست شبیه من 

اون برام خودشه 

و این منو ترغیب میکنه دلم نخواد از دست بدمش 

چون حالم براش مهمه 

چون میدونه منو بلدمه 

و اونقدر بهش اعتماد دارم که ۱۸۰ تا بره و من فقط با آهنگ زیر لب بخونم :) 

 

  • ۰ نظر
  • ۱۷ شهریور ۰۱ ، ۱۷:۳۸

من دارم فردا برمیگردم 

ولی کسی ذوقی برا دیدنم نداره 

کسی دلش نمیخواد من پیشش باشم 

و ...

اره من دقیقا از همون آدمایی ام که گوشیش حتی یه بار رنگ نمیخوره

کسی نگرانش نمیشه 

من بغض میکنم 

من دلم میگیره 

ولی مگه مهمه 

نه مهم نیس 

ترجیح میدم زورگی جایی نباشم 

تو دل کسی نرم 

حرف نزنم 

من ساکت میشم 

و اشک گوشه چشم سمت دیوارمو پاک میکنم 

و دیگه هیچی نمیگم 

بنظرم این حس نفس تنگی بدترین تجربه دنیاست

این حس خواسته نشدن از طرف بقیه 

حتی اگه مهم نباشه 

حتی اگه ...

من مسئول بی حوصلگی مردم نیستم 

من مسئول هیچی هیچکس نیستم 

 

  • ۰ نظر
  • ۱۱ شهریور ۰۱ ، ۲۱:۲۰

من خیلی آدم اجتماعی نیستم 

ترجیحم ساکت بودن و تنها بودن است 

گاهی بودن تو یه جای شلوغ میتونه اونقدر بهمم بریزه که جسمی شروع کنم به واکنش نشون دادن مثلا سردرد شدید حالت تهوع 

و خب این آزاردهندس 

خیلی زیاد 

ولی خب زندگی جمعی حالا که آخرتشه چیزای عجیب غریبی یادم داد 

تجربه و داستان هایی که با پیش خونوادم بودن یا تنها بودن هیچوقت نمیشنیدمشون 

و خب اره حالا میتونم بگم دید خیلی بازتری به زندگی طیف مختلفی از زنان در جامعه دارم 

حالا راحت تر قدر تک تک آزادی هام دتشته هام و شرایطم رو میدونم 

و خب بیشتر از هر زمان دیگه ای حس قدردانی دارم 

  • ۰ نظر
  • ۱۱ شهریور ۰۱ ، ۱۸:۰۶

من واقعا نمیدونم چرا انقدر همه چی تو این مملکت خراب شده سخته 

ساده ترین کارها 

ساده ترین روند اداری 

حتی خریدن بلیط 

مثلا چرا باید تماااام اتوبوسای تخمی یه کشور جم شن برن یه ور دیگه ای مگه مردم اینور گناه کردن 

مگه آدم نیستن مگه کار ندارن مگه زندگی ندارن 

کل این هفته بخاطر مسخره بازیای مدیریتی این جماعت بلیط اتوبوس پیدا نمیشه 

و من فقط میتونم تاسف بخورم بابت متولد شدم تو این خاک نحس 

اون از وضعیت اینترنت 

اون از وضعیت گرونیا 

اون از وضعیت حملونقل 

واقعا این چه عذاب الهی ای بود خدا 

این چه شکنجه ای بود که تمومم نمیشه ملومم نیس تاوان چیه 

واقعا حالم دیگه داره بهم میخوره 

واقعا ریدم تو همه چی 

  • ۰ نظر
  • ۱۱ شهریور ۰۱ ، ۱۰:۱۶

من واقعا نمیدونم چرا انقدر همه چی تو این مملکت خراب شده سخته 

ساده ترین کارها 

ساده ترین روند اداری 

حتی خریدن بلیط 

مثلا چرا باید تماااام اتوبوسای تخمی یه کشور جم شن برن یه ور دیگه ای مگه مردم اینور گناه کردن 

مگه آدم نیستن مگه کار ندارن مگه زندگی ندارن 

کل این هفته بخاطر مسخره بازیای مدیریتی این جماعت بلیط اتوبوس پیدا نمیشه 

و من فقط میتونم تاسف بخورم بابت متولد شدم تو این خاک نحس 

  • ۰ نظر
  • ۱۱ شهریور ۰۱ ، ۱۰:۱۶

آهنگ بدرقه ابی رو پلی میکنم 

خ.شحالم 

به آدمهایی که دارم جزئی ازشون میشم فکر میکنم 

به تلاش هام 

به همه چی 

و به هیچی 

و جالبه بدونید آهنگو برای هیچکس نفرستادم :) 

هیچکس .

  • ۰ نظر
  • ۱۰ شهریور ۰۱ ، ۲۰:۰۱