ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

اون درست شبیه منه 

عاشق هیجان عاشق تجربه کردن و نترسیدن 

اون شبیه منه چون رکه 

چون خودشه 

خود خود خودش 

پیشش خجالت نمیکشم خودم باشم 

خجالت نمیکشم کاری کنم 

اون شبیه منه چون درگیر چرتوپرتای چی میگن چی میشه نیست 

چون دلش بخواد غیبش میزنه 

درست شبیه من 

اون برام خودشه 

و این منو ترغیب میکنه دلم نخواد از دست بدمش 

چون حالم براش مهمه 

چون میدونه منو بلدمه 

و اونقدر بهش اعتماد دارم که ۱۸۰ تا بره و من فقط با آهنگ زیر لب بخونم :) 

 

  • ۰ نظر
  • ۱۷ شهریور ۰۱ ، ۱۷:۳۸

من دارم فردا برمیگردم 

ولی کسی ذوقی برا دیدنم نداره 

کسی دلش نمیخواد من پیشش باشم 

و ...

اره من دقیقا از همون آدمایی ام که گوشیش حتی یه بار رنگ نمیخوره

کسی نگرانش نمیشه 

من بغض میکنم 

من دلم میگیره 

ولی مگه مهمه 

نه مهم نیس 

ترجیح میدم زورگی جایی نباشم 

تو دل کسی نرم 

حرف نزنم 

من ساکت میشم 

و اشک گوشه چشم سمت دیوارمو پاک میکنم 

و دیگه هیچی نمیگم 

بنظرم این حس نفس تنگی بدترین تجربه دنیاست

این حس خواسته نشدن از طرف بقیه 

حتی اگه مهم نباشه 

حتی اگه ...

من مسئول بی حوصلگی مردم نیستم 

من مسئول هیچی هیچکس نیستم 

 

  • ۰ نظر
  • ۱۱ شهریور ۰۱ ، ۲۱:۲۰

من خیلی آدم اجتماعی نیستم 

ترجیحم ساکت بودن و تنها بودن است 

گاهی بودن تو یه جای شلوغ میتونه اونقدر بهمم بریزه که جسمی شروع کنم به واکنش نشون دادن مثلا سردرد شدید حالت تهوع 

و خب این آزاردهندس 

خیلی زیاد 

ولی خب زندگی جمعی حالا که آخرتشه چیزای عجیب غریبی یادم داد 

تجربه و داستان هایی که با پیش خونوادم بودن یا تنها بودن هیچوقت نمیشنیدمشون 

و خب اره حالا میتونم بگم دید خیلی بازتری به زندگی طیف مختلفی از زنان در جامعه دارم 

حالا راحت تر قدر تک تک آزادی هام دتشته هام و شرایطم رو میدونم 

و خب بیشتر از هر زمان دیگه ای حس قدردانی دارم 

  • ۰ نظر
  • ۱۱ شهریور ۰۱ ، ۱۸:۰۶

من واقعا نمیدونم چرا انقدر همه چی تو این مملکت خراب شده سخته 

ساده ترین کارها 

ساده ترین روند اداری 

حتی خریدن بلیط 

مثلا چرا باید تماااام اتوبوسای تخمی یه کشور جم شن برن یه ور دیگه ای مگه مردم اینور گناه کردن 

مگه آدم نیستن مگه کار ندارن مگه زندگی ندارن 

کل این هفته بخاطر مسخره بازیای مدیریتی این جماعت بلیط اتوبوس پیدا نمیشه 

و من فقط میتونم تاسف بخورم بابت متولد شدم تو این خاک نحس 

اون از وضعیت اینترنت 

اون از وضعیت گرونیا 

اون از وضعیت حملونقل 

واقعا این چه عذاب الهی ای بود خدا 

این چه شکنجه ای بود که تمومم نمیشه ملومم نیس تاوان چیه 

واقعا حالم دیگه داره بهم میخوره 

واقعا ریدم تو همه چی 

  • ۰ نظر
  • ۱۱ شهریور ۰۱ ، ۱۰:۱۶

من واقعا نمیدونم چرا انقدر همه چی تو این مملکت خراب شده سخته 

ساده ترین کارها 

ساده ترین روند اداری 

حتی خریدن بلیط 

مثلا چرا باید تماااام اتوبوسای تخمی یه کشور جم شن برن یه ور دیگه ای مگه مردم اینور گناه کردن 

مگه آدم نیستن مگه کار ندارن مگه زندگی ندارن 

کل این هفته بخاطر مسخره بازیای مدیریتی این جماعت بلیط اتوبوس پیدا نمیشه 

و من فقط میتونم تاسف بخورم بابت متولد شدم تو این خاک نحس 

  • ۰ نظر
  • ۱۱ شهریور ۰۱ ، ۱۰:۱۶

آهنگ بدرقه ابی رو پلی میکنم 

خ.شحالم 

به آدمهایی که دارم جزئی ازشون میشم فکر میکنم 

به تلاش هام 

به همه چی 

و به هیچی 

و جالبه بدونید آهنگو برای هیچکس نفرستادم :) 

هیچکس .

  • ۰ نظر
  • ۱۰ شهریور ۰۱ ، ۲۰:۰۱

دخترک اتتق بغلی شاهین گذاشته 

شاهین ...

سالهای تنهایی عمیق رشد من 

سالهای دلشکسته شدن های عمیقم 

دقیقا اوج هیجان و شوقم برای بودن با آدمهای دنیا 

ملودی اشنای انتظار های طولانی ملاقات های چند ساعته صبح زود انقلاب سیب زمینی پوست دار های گریل شده 

نمیدانم 

من جایی از مسیر را اشتباه نرفتم به گمانم 

اما خب تکه های شکسته دلم را جا دادم ته ته قلبم با درد 

با اشک 

با سختی 

الان با شهامت محبت میکنم 

به اندازه اقیانوس دلم 

دلتنگی ام 

اصلا همه آن پیاده رته رفتن ها روی برگ های زرد بلوار کشاورز 

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم 

آخ ایران ...

خاک غریب 

حاک غریب ناخواسته 

تو که مادر نبودی بیشتر شبیه بچه ناخواسته یک شب هم آغوشی ناخواسته تر بودی که با قرص و دوا و کتک هم نیفتاده بود و سخت رخنه کرده بود به دیواره جانمان 

من که برایت مهم نیستم نبودم هیچوقت 

ولی خب ...

قلبم 

قلبم دیگر برای چیزی نمیتپد 

میگویم چیزی چون هنوز چند تایی چند تای کمی 

اصلا چند تای کمتر از انگشتان یک دستی گوشه دلم هستند 

دیگر جای جای این شهر من را یاد گذشته تم نمی اندازد 

دیگر نه من آن دختر هژده ساله بی تجربه ام 

نه این شهر دیگر مایی برایش تعریف شده 

  • ۰ نظر
  • ۰۹ شهریور ۰۱ ، ۱۹:۱۲

لطفا غمگین نباش
فکر کن به اتفاقات خوب هنوز نیفتاده
به لبخند های هنوز نزده
آدم های خوب هنوز ملاقات نکرده
و سفر های ناب هنوز نرفته
فکر کن به مسیر های سبز و روشنی که بن بست نیستن
به پل های محکمی که به سرزمین های محکم میرسند

  • ۰ نظر
  • ۰۹ شهریور ۰۱ ، ۱۱:۱۲

برای من زندگی همون برگ زرددی بود که امروز بعد خریدن نون و کلوچه فومن وختی بعد یه شیفت لانگ از بیمارستان میومدم افتاد جلوی پام 

برام اون پسته پوست دارای دور میدونه 

برام دغدغه یخچال خریدنه :) 

همینقدر ساده 

همین فکر کردن به چی درست کردن برای شام وختی گرسنمه 

قراره اتفاقای خوبی بیفته :) 

من بهش خیلی امیددارم 

  • ۰ نظر
  • ۰۸ شهریور ۰۱ ، ۱۹:۱۸

تمام شهر کتابای این شهرو میگردم چه کسی باهام بیاد چه نیاد :)

خب بحث اینجاست که این نقطه از ز‌ندگیم جایی ایستادم که میتونم به جرات بگم هیچکس مطلقا هیچکس کنارم نایستاده و من محکم سر جایی که بایدم :) 

 

  • ۰ نظر
  • ۰۷ شهریور ۰۱ ، ۱۹:۲۰