ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

دختر شرقی

جمعه, ۱۳ آبان ۱۴۰۱، ۰۹:۳۵ ب.ظ

این روزا اینطوری ام که مثلا یهو دلم تنگ میشه 

یهو دلم برا آدمایی که مدتها ندیدمشون مدتها پیشم نبودن یا حتی دوستم ندارن تنگ میشه 

این روزها اینطوری ام که با خودم مسگم وقدر گناه دارم 

بیرون صدای تیر میاد صدای نارنجک انگار جنگه صدای شعار میاد 

من دلم بیشتر تنگ بغل دوستام و خونوادمو عزیزام میشه 

من ساکت این گوشه واستادم 

من ساکت اینجا گیر کردم 

من نمیدونم قراره چی بشه 

فقط میخوام این شرایط تموم ش 

من دلتنگم 

من دلم تنگه 

من دلم آدمای مهربون زندگیمو میخواد 

اون بیرون بازم صدای تیر میاد 

من نمیدونم داره وه اتفاقی میفته 

نمیخوام کسی دلش بگیره 

نمیخوام کسی اذیت بشه 

نمیخوام شوق زندگی کسی از دلش پرواز کنه 

کاش هیچوقت اینجای تاریخ و اینجای جغرافیا به دنیا نیومده بودن 

کاش هیچوقت این همه ظلم و جنایت و سیاهی جلوی چشمم نمیدیدم 

کاش این امید رخنه کرده تو وجودم ریشه بدوونه 

کاش هزار تا خبر خوب اتفاق بیفته 

  • ۰۱/۰۸/۱۳

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">