من بعد یه مدت طولانی با رفیقم قرار گذاشتم برم بیرون
بعد از شیش سال!
من این بشرو ندیده بودم چون ازون شهر رفتیم
خلاصه بعد کلی کجا بریمو کلاست کی تموم میشه و یهویی کنسل شدن کلاسش پاشدم رفتم کاملا یهویی سمتش
بعد از شیش سال فک کن
بعد فهمیدم رتبه یک کنکور ارشد شده
پسر یک
من دیدم چجوری جون کند
حقش بود
بهش به شوخی میگم ببین بقیه چق خنگولن تو شدی یکشون :)
بماند که وسطش یهو با دیدن یه آدم کلی خاطره تخمی تداعی شد و عملا من نمیتونستم تمرکز کنمو این موضوعو گفتم تا ناراحت نشه
ولی چسبید
اون آدم ساده ایه با من فرق داره
زندگی من براش عجیبه
بهم میگه تو نعمتی دختر
دنیای خودشو داره
ولی ازوناس که میشه باش رف تأتر شهر نسکافه خورد
یا مثلا پات گیر کنه و نزدیک باشه بخوری زمینو بگه یواش نیفتی
چون من عادت دارم ایحی مسخره شم
من خوشم نمیاد کسی مراقبم باشه
تازه سناتور و کنت کشیدیم :)
و حال داد
رفتیم یه پیتزای گنده و یه سطل سیب زمینی گنده ام خوردیم
و یه عالمه یادگاری قشنگ
بهم از افسردگیش گف از روتین یکنواخت درس خوندنش
از فشار روانی ای که بابتش الان برا شکرگزاری نماز میخونه
رفتیم ایرپاد خریدیم براش
و پشمامون از قیمت لباسا ریخت
من میگفتم ولش کن میخوام ماشین بخرم و اون میگف ولش کن میخوام برم عمان
حتی وسطش زنگ زدیم به دوست صمیمیش و پشماش بعد این همه سال ریخته بود
ما بچه بودیم خیلی بچه
من فقط یازده سالم بود که همکلاسی کلاس زبان هم شدیم
عجیبه نه؟
البته من با دوست کلاس اولمم هنوز دوستم
یا با دوست سه سالگیم که الان مامان شده حتی
یا مثلا کاملا اتفاقی تو یه تاریخی که یک سال ازش گذشته بود دقیقا یک سال اتفاقی که پارسال راجبش حرف زده بودیم دقیقا امسال همون تاریخ افتاد
یا مثلا کلی اتفاق عجیب با میم
میم گوگولو
میم دوستمه بااینکه هیچوخ ندیدمش ولی خیلی عزیزه و همیشه بینمون اتفاقای یهویی باهم بااینکه از هم دوریم افتاده
من فردا باید پنج صبح بیدار بشم
و الان فقط
دلم یه زندگی معمولیِ ساده میخواد ...
- ۰ نظر
- ۲۲ آبان ۰۱ ، ۰۰:۰۶