ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

ترجبح نبودن

چهارشنبه, ۴ آبان ۱۴۰۱، ۰۶:۱۹ ق.ظ

هرچقدر که میگذره کمتر تحمل آدمهارو دارم 

کمتر دلم میخواد باهاشون وقت بگذرونم 

خیلی کمتر در توانمه باهاشون کنار بیام 

من واقعا دیگه فقط دلم میخواد تنها باشم .

میلی به هیچ جمع چند نفره ندارم 

حتی برای چند ساعت 

حالمم از سیگارو قلیون بهم میخوره 

واقعا حالم از چیزای چرتی که به بقیه حال میده بهم میخوره 

حالت تهوع دارم و اصلا دلم نمیخواد این جماعت فکاهی رو تحمل کنم 

دیگه واقعا ریدمانه اوضاع حوصله و توانم 

ترجیح میدم تا جای ممکن نباشم اصن 

  • ۰۱/۰۸/۰۴

نظرات (۳)

به راحتی حذفشون کن ///

بی تعارف

پاسخ:
دقیقا میتونم 
  • شروینُف ‌‌‌‌‌‌‌shervinof
  • به نظر خودت از کجا میاد این حِس

    پاسخ:
    از تو کون سگ 
  • متانویا ...
  • منم جدیدا اعصاب جمعیت زیاد رو ندارم ولی خب هنوز به این درجه از آدم گریزی که میگی نرسیدم فقط از شیرینک گریز دارم! اونم دقیقا چون عاشق قلیونه!

    پاسخ:
    میرسی اصبرو 😂
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">