از تکراری بودن ها که بگذری
روزمرگی هارا بیخیال شوی
تنهایی همیشگی راهم کنار بگذاری
میرسی به منی که مانده زیر این همه آواره دلتنگی...
- ۰ نظر
- ۱۶ بهمن ۹۵ ، ۱۷:۳۵
از تکراری بودن ها که بگذری
روزمرگی هارا بیخیال شوی
تنهایی همیشگی راهم کنار بگذاری
میرسی به منی که مانده زیر این همه آواره دلتنگی...
نگاه ها
شیطنت ها
دویدن ها
دوست داشتن های از ته دل
ست کردن لباس ها
چشم دوختن به قدم ها
کمک ها
حرف ها
قهر ها
آشتی ها
بغض ها
میبینی دختر قصه ات وقتی موهایش رامیبافد و نشستن برف را تماشا میکند همه چیز یادش می آید
هیچ چیز فراموش نشده
گاهی ته نوشتن نقطه پایان اشک گونه ات روی کاغذ میشود...
پای کسی ایستادن درست وقتی معنی میشود که یک ماشین صفر بگیری دستت موهایش رابزنی و بفرستیش سربازی.
آنوقت هرشب باشامت غصه بخوری...
برای خداحافظی در آغوش فشردمت
بغض گلویم را گرفت
چشم هایم را بستم تا یادگاری آغوشت رابه اعماق وجودم بفرستم که تپش های قلبت به جانم بنشیند
اشک مژه هایم را خیس کرد
درست وقتی که باید میسپردمت به امان خدا که بروی بدنبال آینده ات که بروی پی زندگیت گره خوردی به جانم
درست زمانی که باید میرفتم ازاین شهر باید دل میکندم از نگاهت و خاطره های خوبت را مهربانیت را اصلا خودت را دستت میدادم تمام شدم
یادم رفت چگونه فراموشت کنم
میدانی جان دل
من قلبم را جایی میان وجودت جا گذاشتم...
لحظه هایی بود که دلم میخواست باشی لبخند بزنی نگاهم کنی
شاید راست میگفتی تصور بعضی لحظه هاسخت است سخت تر ازآنکه برای رفتنت دلیل پیداکنم
ولی شاید جایی میان انبوه نامهربانی ها خوب بودن هایم را به یاد آوردی
شاید وجودم برایت آشنا آمد
شاید بودنم را شناختی
{تنهایی} کنارم نشسته خط به خط نوشته هایم را میخواند
شاید روزی نوشته هایم را خواندی
آن روز بزرگتر شدم موهایم بلند تر شده
موهایی که هیچوقت نبافتی...
جان دل رویابافی جزخردکردن وجودت کاری نمیکند
تو باید دل بککنی و فراموش کنی
+ کاش میدونستی شنیدن بغض صدات چقد واسم سخت بود.
دلم تنگ شده برای صدای موج
برای وقتهایی که نگاهم رامیدوختم به ته دریا درست همانجایی که آسمان به دریا میرسد
برای صبح هایی که باصدای موج بیدارمیشدم برای شب هایی که نزدیک ساحل میخوابیدم
برای پابرهنه تنهایی درساحل قدم زدن
برای نسیمی که لابلای موهایم میچرخید
برای آرامشی که یک جا میفرستادم ته وجودم...