ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

کاش میشد صدارا از بعضی ب یادگاری برای ادامه گرفت ومحکم در گنجینه ی وجود گذاشت

حرف هایش تلخ بود بوی رفتن میداد
ت ک میدانی من آدمه شنیدن بهانه ها نیستم
اگر میخواهی دلیل هایت را دستم بده و برو
فقط بهانه نشانم نده
همیشه حق نخاستن داده ام
همیشه ب خواسته ها احترام گذاشتم
سعی کردم منطقی باشم
ببخشم
متنفرنشوم
فراموش کنم

اما تلخی بعضی حرف ها در عمق وجودت میماند
بعضی چیزها فراموش نمیشوند
حقیقت میشوددر وجودت
آنوقت هراتفاقی میفتد آن حقیقت را ته وجودت بخاطر میاوری

بعضی آدمها هستندحتی وقتی کنارت نشسته اند
حتی وقتی صدایشان را میشنوی
حتی وقتی چشم میدوزی به نگاهشان
یاحتی وقتی محکم دستشان را میگیری
باز هم دلت برایشان تنگ میشود...

چرا خوشبختی دختر ها را در همسرشدن و مادر شدنشان میبینند!؟؟؟
خوشبختی هرکس یک چیزیست دروجودش
این وجود خودفرد است ک باید حس خوشبختی داشته باشد
بنظرم هیچ دختری باازدواج و بچه دارشدن خوشبخت نشده
خوشبختی پیشرفت
ساختن رویاها
به دست اوردن ارزوها
امیدواربودن
بهترشدن از دیروز
ارامش
انسانیت
و زندگی کردن است
ک قطعا بدون شوهر و فرزند هم شدنی خواهد بود
البته خوشبختی ازنظرهرکس تعریف مستقلی دارد
و من تنها نظرشخصی خودم را مینگارم
و اجباری در صحیح پنداشتن وپذیرفتن آن نیست
نیت فقط ب اشتراک گذاشتن است!

دیوانگی اش داشت تثبیت میشد
آدمهارا شبیه یک نفرمیبیند
صداهارا شبیه یک صدا میشنود
و کلا دریک حالت گنگ و مبهم به سر میبرد!





ازان دیوانگی های دلنشین...



درست وقتی دست هایش از سرما بی حس شده و زمانی که از نفس هایش سرمارا تا ته وجودش حس میکند تنهابودنش باورش میشود
سرما یک معجزه برای باور حقیقت هاست...

دنیای من خیلی با دنیای تو فرق میکند
عقاید من
علایق من
دلخوشی های من
و درمجموع خوده من
تقصیرتوهم نیست من آدم عجیبه قصه هایم هستم...

به قولش من دربهترین حالتم هنوز خیلی با آن چیزی که باید فاصله دارم...

آدم ها دلشان که بشکند
ساکت میشوند دیگر حرف نمیزنند
عصبانی نمیشوند
غرنمیزنند
دقیقا شبیه اینکه مرده باشند...

گاهی فکر میکنم چقدرهمان نوشتن ها و بودن هایم برای همه زیاد بود...