- ۰ نظر
- ۲۵ اسفند ۹۵ ، ۲۲:۳۷
خب یه جا خوندم عشق آخرین آرزوی فرشته هاست واس آدما برای اینک بتونن رو زمین دووم بیارن
بنظرم اصن عشق تغییراته هورمونی نیست ینی خب عشقو باید باقلب و روح تعریف کرد نه جسم
هرچند ته عشقا ممکنه بهم رسیدن نباشه ولی وجودداره
ی حسه دوست داشتنه بینهایته بدون دلیل حتی غیرمنطقی غیرقابل توصیف
یه حس محبته بی دریغ
یه گره خوردن بدون انتظار
یه وصل شدن و سنجاق شدن به دل یکی
شایدم یه دلتنگی توام با نگرانی و یکم دلواپسی
هرچی هست مهم بودنش تو وجود آدماست
جلوی آینه مینشینم
میخواهی اجازه دهم برایم لاک بزنی
همان لاک صورتی کم رنگ را در وسایل دخترساده قصه پیدامیکنی
مثل بچه ها پشت سر هم اصرار میکنی اصرار میکنی اصرار میکنی
میدانی بچه میشوی دوستداشتنی تر میشوی
میدانی نمیتوانم دوام بیاورم
این راهم میدانی که وجودم به بودنت گره خورده...
کاش تغییر دکوراسیون میتونست حال آدمهارو بهتر کنه
کاش حال دل آدما باتغییر سال فصل ماه روز وحتی لحظه بهتر میشد
ولی تهش کاش همون یه نفری که میتونه حالتو بهتر کنه همیشه باشه همیشه...
...
برویم همان باغ گردوی همیشگی
برگ های خشک شده درخت هارابردارم بیندازم بالای سرم و زیرش بچرخم
بدوم و تو دنبالم بدوی و صدای خنده مان درباغ بپیچد
موهای بافته شده ام از دویدن هایم باز شده باشد و از برگ های خشک شده یک تکه کوچک لای موهایم مانده باشد و تو آرام برش داری و من آن لحظه نفش کشیدن یادم برود...
تکیه بدهم ب درختمان وبگویی :مگرتو خسته هم میشوی!؟
از روی شیطنت همیشگی شروع میکنم از شاخه های کوتاه درختمان بالا میروم ومثل همیشه بااینک هوایم راداری ته دلت نگرانیه همیشگی از شیطنتم هست...
به دورترین نقطه ممکن خیره شدم برف های زاگرس
صدای اذان می آید آرام میشوم
حالا تمام هوای سرد دوروبرم را عمیق نفس میکشم و یکجا میفرستم به وجود امیدوارم...
مثل همیشه بدون آرایش اما این بار چشم های بی روحش حس نمیشود
حالا بجای اینک موهایش درصورتش ریخته باشد در دستانش مانده
در چشم های پف کرده از اشکش دیگر هیچ دخترانه ای نمانده
دارد آرام تجزیه شدن وجود و احساسش رالمس میکند
با یک بغض لعنتی نوشته ها باورها و حقایق را به یاد میاورد
تمام هزارویک دلخوشی و امیدش راگذاشت در همان جعبه بالای کمدش
حالا وجود نداشته اش را با خلأ پرمیکند
کسی که خودش غریبه ترین وجود شناخته نشده زندگی تکراریش است
خلأ سکوت قلب تیرکشیده سردرد
نفس کشیدن فراموش شده
همه وجودش منجمد شده همانی که شب ها بالشتش را محکم تر روی صورتش فشار میداد تا صدای هق هق گلویش جایی جز وجودش نپیچد
کسی که حتی در آغوش گرفتن بلد نیست حالا تنها چیزی که به خاطر میاورد حسرت بوسه عاشقانه معشوقه دلش است
من خیلی بچه که بودم فکر میکردم داور فوتبال کلی کارت زرد با خودش داره هردفعه هرکی خطا میکنه یکی ازاونارو میده ب طرف واس خودش ... !!!
:)
+ کاش میدونستی دیدن اون عکس سیاه سفیده که خودت گرفتی چقد خوبه... !!