پاییز
دوشنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۵، ۰۹:۵۲ ب.ظ
برویم همان باغ گردوی همیشگی
برگ های خشک شده درخت هارابردارم بیندازم بالای سرم و زیرش بچرخم
بدوم و تو دنبالم بدوی و صدای خنده مان درباغ بپیچد
موهای بافته شده ام از دویدن هایم باز شده باشد و از برگ های خشک شده یک تکه کوچک لای موهایم مانده باشد و تو آرام برش داری و من آن لحظه نفش کشیدن یادم برود...
تکیه بدهم ب درختمان وبگویی :مگرتو خسته هم میشوی!؟
از روی شیطنت همیشگی شروع میکنم از شاخه های کوتاه درختمان بالا میروم ومثل همیشه بااینک هوایم راداری ته دلت نگرانیه همیشگی از شیطنتم هست...
- ۹۵/۱۲/۲۳