ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

من دلم باهات پارتی میخواد 

دلم باهات خطرناک ترین وسایل شهر بازیو میخواد 

دلم باهات مسافرت به دورترین شهرای ایرانو میخواد 

دلم چشماتو تو نور میخواد 

دستاتو تو سرما میخواد 

دلم لباتو تو غم انگیز ترین و خوشحال ترین لحظه هام میخواد 

دلم باهات کنتاکی با یه عااالمه سس میخواد 

دلم باهات فحش به ماشین بغلی میخواد 

دلم باهات رانندگی با ۱۵۰ تا وسط یه جاده دو طرفه میخواد 

دلم ترقوه سمت چپتو میخواد 

دلم موهاتو وختی تازه از آرایشگاه اومدی میخواد 

من دلم ته ریشتو وختی قراره باشم هرروز بلند تر شدنشو ببینم میخواد 

من دلم میخوادت 

تورو .

تو بطن زندگیم 

من دوس دارمت 

یه  عالمه 

مدل خودم 

ازونا که میگم پایه ای فلان کارو کنیم و نه نمیگی 

ازونا که نگام میکنی میزنی زیر خنده 

ازونا که مشتی متفاوته 

من واقعا دلم میخواد باهات تماااام دیوونه بازیامو شریک شم 

یه وختایی صدامو ببرم بالا بلند بلند باهات آهنگ بخونم 

یه وختایی هیچی نگم فقط چشم بدوزم به رنگ دور قرنیه چشم راستت 

و دونه دونه مژه هات وختی پشت فرمونی و حواست نیس دارم نگات میکنم 

و تو دلم همش میگم خر خر خر چطور میتونی انقدر دوست داشتنی باشی و بهت نگم که پررو نشی و وختی فهمیدی دارم نگات میکنم نگامو ازت بگیرم روبرومو نگا کنم و زیر چشمی حواسم به جزئی ترین حرکات دستت باشه رو فرمون 

که حواستو پرت نکنم 

پرت که میکنم

که اونقدری نشه که تصادف کنیم 

توام مث من چراغ زدنای ماشین روبرویی موقع سبقت تخمت نیس 

توام مث من حرفای کصشر ملت تخمت نیس 

اصن همین که هیچی برات جز خودت مهم نیس ، منی ، خود من.

ببین بوی ته ریشت آدمو دیوونه میکنه و اگه میتونستم اونقدر عمیق نفس میکشیدمت که تموم شم

اره دیگه پیدا شو زودتر 

من منتظرتم 

وطنم 

تنم 

  • ۲۶ فروردين ۰۱ ، ۰۸:۳۷

بحث از اوجایی شورو شد که من گفتم خیلی ازین موتورای وسپا خوشم میاد 

ولی من دخترم و دخترها همونجوری که تو این مملکت تخمی آدم حساب نمیشن پس موتور روندنم قاعدتا کنکله 

بابا به شدت با کارایی که اینجوری ممکنه یکی بهم بابتش حرفی چیزی بزنه مخالفه 

من اما دیوونه تر و کله خر تر ازین حرفام 

به شدت دوست دارم یاد بگیرم 

اگه یه روزی یه یاری انتخاب کنم که زندگیمو باهاش تقسیم کنم قطعا ادمیه که پایه دیوونه بازیام باشه و محدودم نکنه 

تازه باهم مسافرتم بریم با موتور و من اهنگ همسفر گوگوش بذذارم برا جفتمون و بلند بلند باهاش دم گوشش بخونم 

بخدا اینا ارزوهای محال نیست 

من تو توهماتم نیستم 

فقط حس میکنم زندگی چیزی جز اینا نیس 

با ادمایی که مث بابا همش میخوان مراقبم باشن خوشم نمیاد 

من نمیتونم یه جا بند بشم 

بابا میگه من دیگه از پس تو بر نمیام 

عوضش خیالش راحته که من از پس خودم برمیام 

بابا از شنیدن اینکه بهش میگم تو خیابون تیکه انداختنو وایسادنو بوق زدن خیلی چیز عادی ایه اعصابش خورد شد 

یاد اونباری افتادم که وختی برا دوستم داشتم از تجربه تخمیم تو تاکسی وختی یه پسره لاشی نشست کنارمو شورو کرد با کیرش ور رفتنو من انقدر ترسیده بودم که نمیتونستم حرف بزنم و وختی رف بلند بلند تا دو ساعت گریه میکردم و نفسم بالا نمیومد و شوکه شدنو به بدترین حالت ممکن تو زندگیم تجربه کرده بودم و نمیتونستم بگم چی دیدم چی شده یا سروصدا کنم 

و فقط کپ کرده بودم از شدت ترس 

و اون حس ناامنی 

اون بلند بلند ضجه زدنام که داشت منو تا مرز نفس تنگی میبرد 

و بهم گفت تارا یه سری چیزارو از خودت برام نگو من وختی نمیتونم کاری کنم اعصابم خورد میشه 

اره دختر بودن همینقدر تخمیه 

همینقدر ترسناک 

و من هیچ کجای این مملکت گه احساس امنیت نداشتم و هر جاییش رفتم با احساس ترس رفتم با احساس ناامنی ادامه دادم .

و خب اره همش اعصاب خوردیه دیگه 

 

نمیخوام آیه یأس بخونم 

ولی خب شرایط همینه 

 

 

  • ۲۵ فروردين ۰۱ ، ۱۶:۳۹

شبایی که موهام بوی عطر تنتو بده 

  • ۲۴ فروردين ۰۱ ، ۲۳:۰۴

کبودیای بی دلیلم باز شروع شده 

دیشب که داشتم برمیگشتم فردوس یهو گف حالا ما غذا چی بخوریم پش بندش یاسی گف راس میگه 

و من باز این حس گهو گرفتم که منو بخاطر شکمشون میخوان

خلاصه که برگشتم خونه :) 

هیچوخت بارای قبل انقدر ذوق نداشتم برا برگشتن 

اینجا آرومه حتی اگه با ددی سر چیزمیزای مختلف بحث کنیم 

تخت عزیزم

صبح که بیدار شدم اخبار داشت میگفت با افشای فلان فیلم بعد از هک فلان جا یه عده شوکه شدن بعد تو ذهنم گفتم خدای من ینی هنوز هستن کسایی که از چیزی شوک بشن دیگه ته تر ازین شرایط تخمی که وجود نداره از چی دقیقا شوک شدن 

الانم دوست دارم بشینم به آینده فکر کنم تا حالم خوب ش 

ولی مل کار ریز میز دارم که انجام بدم 

ولی خب این مدت چقدر پخته تر شدم 

حالا درسته کنار پختگیام شیطنتام هنوز هست و گاهی خیلی حماسی برخورد میکنم ! و زود عصبی میشمو حرص میخورم که همش بخاطر تجربه های گذشتمه 

اما بازه زمانی توجه بهش انقدر کوتاه شده که یهو یادم میره اصن داشتم به چی توجه میکردم

بعد حالا این مدت چند تا خریدم کردم که خب ذوق دارم بابتشون اگه شد عکسشو میذارم اینجا 

ترکیبشون خیلی دلرباست

دیشب خواب عجیب غریبی دیدم توش همش استرس داشتم و نگران بودم مث وختایی که بیدارمو تو جمعی حس امنیت ندارم و حس میکنم هر لحظه ممکنه ترکش یکیشون بهم بخوره انگار که یه داداش کوچیکتر داشتم که به شدت هار بود و همش سعی میکردم بهش بفهمونم باید یاد بگیره احساس داشته باشع و مهم ترینش اینه برای یه عده عزیزه پس باید مراقب خودش باشه بعدم انگار رفتیم یه جایی با مامانم که همه غریبه بودن و من ازین حس غریبه بودن متنفرم 

و اون حس بد بحث کردن با یه غریبه نه تنها بود بلکه رخ داد 

کلا شرایط به قول ثمین خیلی خردِنْجاله ینی خر تو خره 

هنوز شروع نکردم درس خوندن هنوز برا هیچی اماده نیستم دو سه تا تغییر گنده قراره رخ بده تازه باز تهرانم باید برم

و ذهنم پره 

انگار همش میخوام از زیر برنامه ریختن برا فکر کردن راجبشون در برم .

معمولا تو جمع هایی که بودم تا خودم اقدام نکردم کاری پیش نرفته 

ولی الحقو والانصاف خوب مدیریت میکنم 

هر چند تو کارای انفرادی خیلی بهترم چون از هوش خودم فقط استفادت میکنمو لازم نیس همش حواسم متمرکز یه عده دیگه باشه که گند نزنن 

حتی تو جزئی ترین کارها .

خلاصه که دیشبم نشد با ثمین حرف بزنم 

بقیه ام هی پرسیدن کی برمیگردی 

ولی این بار به کسی نمیگم برگشتم 

مال خودمه این بار :) 

ازین سبک نوشتنم زیاد خوشم نمیاد 

صرفا برا خالی کردن ذهنم از اتفاقایی که میفته استفاده میکنم 

 

 

  • ۲۴ فروردين ۰۱ ، ۱۱:۰۲

راستش اون تارایی که چیزشو نداشت کاری کنه الان نه تنها کل سه تا اتاقو پوشش میده بلکه گربه های محوطه ام ازش راضی ان :)

دستپختمو دوس دارن و این حس مراقبت کردن ازشون حتی اگه بودنم با نبودنم برای هیچکس تو دنیا فرقی نکنه راضیم میکنه و بهم حس خوبی میده 

خلاصه که از پسش بر میام

 

 

  • ۲۲ فروردين ۰۱ ، ۲۳:۰۹

الان توی این برهه از زندگیم به شدت رو مود ساکت شدنم 

دلم اصلا نمیخواد تو جمع باشم 

یه حسی شبیه اضطراب بهم میده 

دلم نمیخواد با هیچکس حرف بزنم و میل شدیدی به غیب شدن دارم 

و دلم میخواد تا جای ممکن قید همه رو بزنم 

حقیقتا دیگه دوست ندارم کسی منو بخاطر بیاره 

و دیگه دلم نمیخواد شروع کنم 

فقط دلم میخواد گم بشم و همه چی تموم ش 

تموم تموم تموم 

  • ۰ نظر
  • ۲۱ فروردين ۰۱ ، ۱۰:۴۱

دیشب داشتم به نسترن میگفتم 

این شرایط برای منی که تقریبا شخصیت به شدت درونگرایی دارمو از جمعیت و شلوغی گریزونم اصلا چیز راحتی نیست 

اما دیدن کلی آدم تو محوطه و راهرو و آشپزخونه و کلی دمپایی دم هر اتاق بعد دو سال مثل اینه که زندگی دوباره به حرکت افتاده باشه و صدای حرکتش رو ریل شنیده بشه 

درست شبیه اینه یعد دو سال همه چی از یخ زدن نجات پیدا کرده باشه 

خلاصه که استثناعن دیشب صدای جیغوداد بچه ها و سروصداشون اذیتم نکرد چون مدتها بود که نشنیده بودمش 

اینکه اکیپ اکیپ اسپیکر به دست برقصن 

خوشحال باشن 

همدیگه رو بغل کنن 

و ماسک نزنن :) 

حقیقتا ازینکه جلوی دانشگاه هم آدم دیدم هم کلی ماشین پارک کرده بود هم خوشحال بودم 

زندگی داره بر میگرده به روند طبیعیش .

و این منو که یکمم تو فصل های سرد سال دچار رخوت میشم بیستر عاشق بهار میکنه 

پسر باورم نمیشه همه چی داره اوکی میشه 

دیروز دو تا خبر خوبم شنیدم 

یکیش این بود مدیر گروه هاپومون قراره که دو تا از بخشارو بیخیال ش و خب این ینی زودتر تموم کردنم هورا ! 

دومیشم اینکه اون پسره قراره زودتر بره و خب باز هم هورا 

دیشبم یه چیزی برا خودم خریدم بابت پوشیدن اونم ذوق دارم

و اینکه بچه بخاطر کارورزی های من بیخیال دور همیاشون شدن و اعتراف میکنم این اولین باره که جمعی بخاطرم کاری میکنه :) 

جمع های قبلی که حقیقتا تخمی بودن! 

بعدم اینکه اردیبخشت قراره بریم مسافرت و باز من خوشحال ترینم 

اگه بشه امسال هر ماهشو دو روز سه روز سعی میکنم برم در دامان پاک و مقدس طبیعت چون واقعا تا مدتها اروم نگهم میداره و نمیذاره زیاد درگیر زندگی و اتفاقا و آدمای گشنگش بشم 

بعدم اینکه یه سری پلن دارم برا اونام ذوق دارم 

مامان همش میگه صبر کن سختیاتو دووم بیار دیگه قراره راحت بشی 

و خب اره راست میگه تمومه چند ماه دیگه 

بعدم اینکه قراره قاب سفارش بدم برا گوشیم و این اندازه جوراب و دفتر و اینا خوشالم میکنه :) 

دیگه کلا این فصل سسکی و جاذابو میدوستم هر چی که هس دلبره 

و خب کلا خبرا همین بود :)

دیگه فعلا با هدنرسا سروکله بزنم 

یکم با بچه ها وخ بگذرونم 

بیرون برم 

و همین دیگه 

ماچ و بوسه به کله تک تکتون 

 

  • ۱۹ فروردين ۰۱ ، ۰۸:۴۱

بهش میگم برای من وختی دستمو مشت میکنم دور دست یه نفر ینی مراقبشم 

به گمونم مراقبت از دوست داشتن سخت تر باشه

مراقبمی؟ دردت بجونم 

 

  • ۱۸ فروردين ۰۱ ، ۰۹:۲۸

چرا همه چی تموم نمیشه ؟ 

من دارم مچاله میشم :( 

من واقعا دیگه نمیکشم 

واقعا دلم میخواد بزنم زیر گریه 

واقعا دارم منفجر میشم 

واقعا دارم خفه میشم 

واقعا دارم نمیتونم 

و احساس خفگی تخمی ای تو گلوم دارم 

وای اعصابم هیچوقت انقدر خورد نبوده و هیچوقت انقدر سعی نکردم خودمو کنترل کنم 

نمیخوام 

دلم داره میپوکه 

  • ۱۶ فروردين ۰۱ ، ۱۴:۱۳

خدای مهربونها 

خدای کهکشونها 

خدا جونم 

پس کی این زندگی سگی سه و نیم نصف شب خوابگاه رسیدنو این همه وسیله رو سه طبقه جابجا کردن تموم میشه ؟ 

خدای عزیزم من غر نمیزنم فقط خستم ازینکه باید سه ساعت دیگه پاشم برم بیمارستان شیفت بدم در حالی که حتی جای خوابیدنم تو این سگدونی که اسمشو گذاشتن خوابگاه مشخص نیست 

خدای مهربونم 

خدای عزیزدلم 

دوریو یه ور دلم میذارم این اوضاع خر تو خر دانشگاه کیریمم یه ور دم نمیزنم قبول تحمل میکنم که بعد ها قدر دونه به دونه چیزایی که دارمو بدونم 

اما الحق والانصاف این رسمش نیس من با گردن گرفتگیو کتفوکول درد دار نخوابیده پاشم برم 

بعد اینا همه به کنار یه دوش چیه دیگه اونم نگرفتم 

بابااا دوش ؟ برا آب آوردن باید سه طبقه برم پایین 

و غذامم مشخص نیس 

حقیقتا تخمی تر ازین شرایط من تو زندگیم علی رغم تجارب بسیارم نداشتم 

ینی حقوق اولیه یه بشر چیه ؟ من هموناام ندارم

و خستم

دلم خونه خودمو میخواد 

وسایل خودم 

آرامش خودم 

یار خودم 

ازین زیست اجتماعی اجباری که همش تخصیر اون مدیرگروه بی همه چیزمونه متنفرم 

در جریانی؟ 

من واقعا حالم داره از همه چی بهم میخوره ولی نمیتونم شرایطو بالا بیارم .

  • ۱۶ فروردين ۰۱ ، ۰۴:۳۸