دیدید میگن خداوند متعال میدونس به خر شاخ نداد
حالا قضیش طولانیه
ولی اگه از طرف وب من میخواستید به اون دورهمی برید بنظرم اصلاااا نرید !
بهتون خوش نمیگذره قطعا
- ۰ نظر
- ۲۳ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۷:۰۰
دیدید میگن خداوند متعال میدونس به خر شاخ نداد
حالا قضیش طولانیه
ولی اگه از طرف وب من میخواستید به اون دورهمی برید بنظرم اصلاااا نرید !
بهتون خوش نمیگذره قطعا
من عاشق سبک وینتیج و مینیمال ام
تو خیلی چیزا لباس طراحی داخلی اصن لایف استایلش
بعد اینطوریه که همیشه تو ذهنم دوست دارم تو یه خونه ساده قدیمی طور با وسایل کم زندگی کنم
یه زندگی یواش
اگه یه روزی زندگیمو با کسی سهیم بشم براش یه آدم از چند دهه قبل خواهم بود
آقا من دیشب به این نتیجه رسیدم بدون آرایش خیلی خیلی خیلی خیلی خوشگل ترم .
واقعا آرایش به بعضیا نمیاد و خب من هم ازونجایی که تو سراسر زندگیم جزو اقلیت بودم تو هر چیزی اینجام مثتسنی نیس به هر حال
خلاصه که همچنان حس میکنم ته ته تهش با لاک و ریمل بهترین حالت ممکنمم
بعدشم اینکه رفتم مقایسه گوشیای هواوی و آیفونو دیدم به طرز پشم ریزونی هواوی همه جوره خفن تر بود هنوز این کصخلایی که صرفا چون میخوان پولشونو به رخ ملت بکشن آیفون میگیرن دستشونو درک نمیکنم در حالی که طرف نهایت اندازه دو تومن ازون خداتومن پولی که داده ازون گوشی کار میکشه
یه چیز دیگه ام که حقیقتا نمیدونم چرا اینه که چرا فقط و فقط رو دوربین گوشی بعدی کار میشه
مثلا خواسته منی که کار و شغلم عکاسی نیست و اونقدرا برام اهمیت نداره و کاربردش اونقدرا مهم نیس که بابت آپدیتش هزینه کنم و چیزی که اولویتمه بیشتر حافظه و ظرفیت باتریه و کیفیت صفحه و اینجور چیزاس انگار به چپشونه
خلاصه که بماند چقدر خودم دلم پیش این گوشی آخریش موند ولی کلی از قیمتش بابت دوربین خفنشه و خب مگه دیگه بابت هزینه ای که میکنم پیج بزنم تولید محتوا کنم که دلم نسوزه
آما ازونجایی که من مجبورم فعلا کارای دیگه ای کنم و خب ذهن کمالگرای مریضمم اجازشو نمیده کلهم اجمعین قضیه کنکله و به تولید محتوای چرت روزمره تو همین چسه وبم اقتناع میکنم
ولی خب بگم که به وجد اومدم این همه پیشرفت کمپانی ای که الان سالهاست دارم ازش استفاده میکنم و راضی ام رو دیدم
میخرمت دلبر بذار برم سر کار :)
یه چیزایی هستن آدمو یاد یه چیزایی میندازن که ...
میدونی من خیلی تجربه ها داشتم که حقم نبوده
ینی ..
چرا نفس کم میارم ؟
نمیدونم
میخوام بگم که ..
بدترین چیز این بود که یه اتفاقی میفتاد و من نمیدونستم
بااینکه حقم بود بدونم
سخته خب
میدونی اینکه مثلا حس کنی دیگه اونقدر بی ارزشی که ..
حتی بهت نکن نمیخوانت
یه چیزی شبیه این
نمیدونم شاید وختی به آدما اعتماد میکنی بی دفاع ترین حالت ممکنتی
همه سلاحاتو همه گارداتو همه چیتوهمشو میذاری زمین
خودتی تنت
قمار زندگیته ؟
نمیدونم ..
مث اینه که تو تکیه بدی به یه چیزی
فرقی نمیکنه چقدر قوی باشی
راستش مهم اینه که ... پشتت که خالی بشه میفتی
سقوط ..
آه خدای من
تو چشمای قشنگی داری
ازینا که آدم دلش میخواد زل بزنه بهت و یاد هزار کهکشون بی انتها بیفته
دلم میخواد گریه کنم
از شدت دلتنگی ؟
نمیدونم ..
از نبودنت ؟
اینم نمیدونم
فقط میدونم یه چیزی رو قفسه سینم سنگینی میکنه .
یه چیز بزرگ نامرئی.
شاید رنجه نه ؟
لابد آره
حتما آره
آره .
هنوز کلی طلوع و غروب باقی مونده که من جاهای مختلف خوشگل و آروم دنیا ندیدم
کلی صدای بارون
آرامش باریدن برف
کلی بوی خاک نم خورده
کلی نوازش شدن
یه عالمه چایی زعفرون با پروک آلبالویی
هنوز یه دنیا لبخند و امید نگاه مونده
کلی اتفاق خوشگل که نیوفتاده
کلی آدم جدید که گلوشون بغض داره و باهم دوست نشدیم تا پیش هم دنیارو جای قابل تحمل تری ادامه بدیم
هنوز کلی مریض مونده که مراقبشون نبودم و بهم نیاز دارن تا درد کمتری رو تحمل کنن .
من هنوز خیلی لحظه های ناب تو زندگی هست که تجربه نکردم
یه عالمه محبت قلمبه شده تو قلبم تا تو این برهه از زمان و این گوشه از کهکشون به کسایی که باید ندادمش
من هنوز اندازه یه دریای بی انتها میخوام زندگی کنم
حتی اگه سخت باشه .
پای تاوان همش وایمیستم ...
تو نمیدونی چقدر دلم میخواد دستتو دو دستی بگیرم تو دلم و با ساعدت بازی کنم
نمیدونی چقدر دلم میخواد زل بزنم به انعکاس نور شب توی صورتت
نمیدونی چقدر دلم میخواد ساکت به صدای نفس کشیدنت بغل گوشم گوش بدم
حتی نمیدونی چقدر دلم میخواد تو نور اونقدر بیام نزدیکت که چشمام قیچ بشه و زل بزنم به قرنیه چشمات
نمیدونی چقدر دلم میخواد با رگای پشت دستت بازی کنم
فکرشم نمیکنی چقدر دلم میخواد تو بغلم گم بشی بچه بشی و من همه جزئیات صورتتو با سر انگشم لمس کنم
نمیدونی چقدر دلم پر میکشه بهت بگم با موهام بازی کنی تا بغلت خوابم ببره
آره هیچ کدومو نمیدونی
نه که نخوام بگم
نمیشه
نمیدونم درمونش صبره
درمونش تحمله
چیه
اما خب
من دیگه یه وقتایی میرسه به اینجام
دقیقا اینجام
مثلا یه وختایی ازینکه ساده ترین نیاز های یه آدم معمولیو ندارم از مملکت تخمی و جامعه تخمی تر و همه چی متنفر میشم
ازینکه همش باید بترسم
از همه چی
میدونی
از دوست داشتن دوست داشته شدن نمیترسم
ازینکه همش باید قید دلمو بزنمو تو سری خور بار بیارمش کع همش یه بند پشت هم بگم دنمیشه د نمیشه لامصب بیزارم
حالا خلاصه همه قربون صدقه هایی که بلد هستمو نیستمو قراره یاد بگیرم مال تو ..
تو همه این سالها سعی کردم اون دوستی باشم که آدمها بدون اینکه بترسن یا خجالت بکشن یا حس بدی داشته باشن پیشم خود خودشون باشن
همه تلاشمو کردم آدمهارو همونطوری که هستن بپذیرم و ازشون نخوام که عوض بشن یا بخاطر من طور خاصی رفتار کنن
نمیگم همیشه موفق بودم
گاهی مغزم دهنمو سرویس میکرد کع چرا وختی خودت متقابلا این شرایط رو نداری داری جون میکنی برا بقیه درستش کنی
و دقیقا چون نداشتمش بیشتر تلاش میکردم
همه چی آروم تره
داشتم فکر میکردم ما وقتی عصبانی ایم دنیا چقدر یهو خالی میشه
انگار فشار عمیق ترین نقطه اقیانوس رو سرته
همه سال گذشته تو تولد دوستام براشون صبر ارزو کردم
حس میکنم انگار شبیه نمک برای توی غذا لازمه
دیگه اینکه نشستم و له این فکر کردم تا یه مدت پیش حس میکردم دلم میخواد با ادمها دوست بشم
اما الان اینجوری ام که انگار یه چیزی جلوی منو میگیره و عقب میکشه
اونقدر عقب که یهو تنها بشم و چیزی که جالبه اینه این تنهایی بهم میچسبه
عجیب دوستش دارم
عجیب باهاش اخت گرفتم
و عجیب دلم میخواد ادامه پیدا کنه
انگار که یه حباب بزرگ دورم باشه تا ازم محافظت کنه
داشتم فکر میکردم پس این حس گیجی از کجا نشات گرفته
از کجا میاد
چرا اصن هستش
این حس سردرگمی ازارم میده
راستی امروز یه سکشن داشتیم که نوزاده لپ خالص بود
هیچی دیگه نرم بود خوشم اومد
میدونی
تو دوست خوب منی
بخاطر همین دلم میخواد بیام تو دلت غر بزنم تا حالم خوب بشه
چون حرف زدن باهات آرومم میکنه
نگاه کردن بهت هم همینطور
من وقتایی که دیگه خیلی ناراحت میشم و اعصابم خورد میشه
انقدی که هیچی خوبم نکنه ساکت میشم
دیگه نه آهنگ جوابه
نه راه رفتن
نه حتی گریه
بعد میدونی
من میدونم از پسش بر میام
من میدونم ولی به چه قیمتی
این روزا انگار به هم ریخته ام
انگار هر تیکه از قلبم یه وره
اینجوری که انگار فکرم متلاشی شده باشه و هر تیکش افتاده باشه یه طرف
و من مجبور باشم به اجبار جمشون کنم
و این انگار سخت ترین کار دنیاست وقتی بفهمی و همه فکر کنن تو کمایی و نتونی حرکت کنی
فکر کن انگار که توانایی همه چیو ازت گرفته باشن
توانایی حرف زدن
حرکت کردن
نمیدونم ولی حس میکنم سرم داره منبسط میشه و این انبساط ته نداره
اندار اندازه کل کهکشونا داره بزرگ میشه و رو تنم سنگینی میکنه
دلم میخواد برم یه جای دور دور دور