داشتم به این فکر میکردم که تو زندگیم اونقدر موجود به درد نخور از دست دادم که یه روز برام عزیزبودن یه روز دوستم بودن یه روز توهم اینو داشتم که آدمن و نبودن
و دیدم که نبودن آدما منو قرار نیست بکشه
دونستنش با دیدن و تجربه کردنش خیلی متفاوته
میخوام بگم اگه کسی الان تو زندگیم هست نه از ترس تنها موندنمه نه از خریتو اعتماد من
فقط و فقط بخاطر خودشه
و هیچی برام باارزش تر ازین نیست
اینکه چه من برای آدمها و چه آدمها برای من یه انتخاب باشه نه یه چاره
من نمیخوام هیچوقت آدمها ناگزیر به انتخاب بودنم بشن
حتی نمیخوام به جایی برسیم که نخوانو نتونن بگن
همیشه تو تک تک رابطه هام به طرف مقابل چه رلم بوده چه دوستم چه حتی خونواده کوچیکم گفتم تا وقتی پیشم بمونید که حال دلتون خوشه
نه که مثلا من برام همه چی راحت باشه نه
فقط ترجیحم اینه
من شخصیت انسان گریزی دارم معمولا جاهای آروم و خلوت حال روحیم بهتره
تو اکثر اوقات شخصیت به شدت درونگرایی دارم و معمولا ترجیحم فرار از نوع بشر دوپاست
حالا با تمامی این تفاسیر و تحت فشار شیفت های بیمارستان و ناظر دارای پارانوئید حاد و هدنرس هاپو زندگی ای رو تصور کنید که وسایلت کف زمینه حداقل نه نفر باهات تو ۱۲ متر مربع جا زندگی کنن صبحا نور تو تخم چشمت روشن ش عصرا صدای حرف زدن بیاد جا برا حموم کردنت نباشه ظرفاتو نتونی بشوری آب سرد باشه رخت آویز برای لباسات جا نداشته باشه گاز برای غذا پختنت نباشه
خب اینا چیزای کوچیکی ان به خودی خود آما آما بذارید بگم که چیزای کوچیک باهم چه قدرت بزرگی میتونن داشته باشن
و همه باهم چقدر رو مخمن
چقدر ازاردهنده ان
و من عملا تصمیم گرفتم این ماه آخر بیخیال حتی کف زندگی و حداقل های نه تنها استاندارد بلکه حتی نداشته یه زندگی هم بشم
خلاصه
که ته ته ته همه اینا به اینجا میرسیم که من اولش هی فک میکردم که لوسم
چقدر لوسم
هی به خودم یاداوری میکردم دختر انقدر نازنازو نباش انقدر غر نزن
بعد دیدم نه عمیقا رو مخمه و حقیقتا هیچ تمرکزی ندارم رو هیچی و آستانه تحملم چقدر داره پایین تر میاد
آها یه چیز دیگه
ما دهه هفتادیا نسل تو سری خوری هستیم چرا ؟ چون معمولا تو جاهایی که باید حقمونو بگیریم خفه خون میگیریم چرا چون میدونیم بحث تاوان داره و حالوحوصله تاوان جریانو نداریم چرا چون به شدت خودخواه و منفعت طلبیم و اصلا با اصول زندگی جمعی اخت نگرفتیمو کنار نمیایم
و از طرفی یکم خودداریم میگیم بابا فلان کارو بکن دهنش بسته میشه دیگه بحث نداره
در حالی که ما تلاشمونو میکردیم با حرف زدنو منطقو به ویژه احترام کارمونو پیش ببریم نسل قبل از ما بخاطر عقده ای که از رفتار نسل قبل خودش باهاش داشت میرید بهمون
ولی این نسل جدیدی که اومده یه نسل پررو و گستاخ و گهرد و دهن دریده که سلیطه طور و طلبکارانه باهاشون رفتار میکنه
آخ که نمیدونید چقدر دلم خنک میشه
من که نمیتونستم تا جای ممکن گاو پیشونی سفید بشم اینجا بین هم نسلام
برام این یه مورد سخت دیگه سخت بودحقیقتا اونم تو محیط تخمی دانشگاه
به هر حال از من بزرگتر بودن و این که میدونستم این نسل نسل قانع شونده ای ازش درنمیاد خودمو خسته نمیکردم و هیچ انرژی نمیذاشتم بیشتر سعی ام تعامل بود و خر کردنشون با احترام الکی
اما جیگرم حال میاد حقیقتا
هر بار که میشنوم چقدر پرروان و چقدر بیشععوریشون کارشونو راه میندازه باز میفهمم چقدر خوب شد که حضوری شد
تا اساتید احمقمون بفهمن ما چقدر بهشون لطف میکردیم چیزی نمیگفتیم و اخلاق و رفتار تخمی شخمیشونو تحمل میکردیم با صبوری
خلاصه
تهش اینکه
بیاید دعا کنیم اردیبهشت مث فروردین پنیر پیتزابازی درنیاره
همین