تو نمیدونی چقدر دلم میخواد دستتو دو دستی بگیرم تو دلم و با ساعدت بازی کنم
نمیدونی چقدر دلم میخواد زل بزنم به انعکاس نور شب توی صورتت
نمیدونی چقدر دلم میخواد ساکت به صدای نفس کشیدنت بغل گوشم گوش بدم
حتی نمیدونی چقدر دلم میخواد تو نور اونقدر بیام نزدیکت که چشمام قیچ بشه و زل بزنم به قرنیه چشمات
نمیدونی چقدر دلم میخواد با رگای پشت دستت بازی کنم
فکرشم نمیکنی چقدر دلم میخواد تو بغلم گم بشی بچه بشی و من همه جزئیات صورتتو با سر انگشم لمس کنم
نمیدونی چقدر دلم پر میکشه بهت بگم با موهام بازی کنی تا بغلت خوابم ببره
آره هیچ کدومو نمیدونی
نه که نخوام بگم
نمیشه
نمیدونم درمونش صبره
درمونش تحمله
چیه
اما خب
من دیگه یه وقتایی میرسه به اینجام
دقیقا اینجام
مثلا یه وختایی ازینکه ساده ترین نیاز های یه آدم معمولیو ندارم از مملکت تخمی و جامعه تخمی تر و همه چی متنفر میشم
ازینکه همش باید بترسم
از همه چی
میدونی
از دوست داشتن دوست داشته شدن نمیترسم
ازینکه همش باید قید دلمو بزنمو تو سری خور بار بیارمش کع همش یه بند پشت هم بگم دنمیشه د نمیشه لامصب بیزارم
حالا خلاصه همه قربون صدقه هایی که بلد هستمو نیستمو قراره یاد بگیرم مال تو ..
- ۱۰ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۷:۳۱